ثروتمندترین مرد بابل، کتابی از یک مجموعه آموزشی درباره امور مالی با عنوان «عقل معاش و موفقیت مالی» است که با روایتی داستانی از بابل کهن، روش های جذب ثروت را آموزش می دهد. ثروتمندترین مرد بابل معروف ترین کتاب این مجموعه به شمار می رود. مفاهیم گفته شده در این کتاب، روش های پول درآوردن را نشان نمی دهند. در عوض، روش های حفظ و مدیریت پول هایی که وارد زندگی مان می شوند را برایمان روشن می کند؛ راهکارهایی ساده که می توانیم با کمک آن ها وضعیت مالی مان را دگرگون کنیم.

ناگفته های مردی که از رازهای جذب ثروت، آگاهی داشت

رابرت کیوساکی

داشتن هوش مالی به معنای داشتن گزینه های بیشتر است.

چه کسی کتاب ثروتمندترین مرد بابل را نوشته است؟

جورج ساموئل کلاسون، نویسنده و کارآفرین آمریکایی، متولد سال ۱۸۷۴ ، نویسنده این کتاب بود. در سال ۱۹۲۶، اقدام به چاپ مجموعه ای از نوشته هایش در مورد آموزش مالی کرد که به یکی از معروف ترین کتاب های جهان تبدیل شد.

فهرست []

    چرا یک مرد بابلی؟

    شاید برای شما هم این پرسش پیش آمده باشد که چرا شخصیت محوری داستان های این کتاب، فردی بابلی است. باید بگوییم که نویسنده برای این کارش دو دلیل دارد. اولین دلیل به خاطر شهرت مردمان بابل در ثروت اندوزی است. در صفحه های تاریخ جهان، بابل، سمبل واقعی ثروت و عظمت به شمار می رود. بابلی ها نه در یک فلات معتدل، بلکه در میان بیابانی لم یزرع، بدون هیچ کوه، معدن و حتی بارش کافی باران، زندگی می کردند. تنها نقطه قوت آن ها رود فرات بود. بااین حال، آن ها بسیار پیشرفته و ثروتمند بودند. به همین دلیل، بابلی ها نمادی از اراده بشر برای پیشرفت حتی در کمترین امکانات موجود هستند. دومین دلیل کلاسون برای انتخاب بابل، وجود لوحه های گلی بود که از کاوش های باستان شناسی به دست آمده بودند. در برخی از این لوح های گلی، خاطرات یک جوان بدهکار و روش های او برای خلاصی از بدهی و جذب ثروت فراوان حک شده بود. بنابراین، بابل، بهترین و حتی شاید تنها انتخاب کلاسون برای کتابش بود.

    جورج ساموئل کلاسون

    امروزه پول با همان قوانینی اداره می شود که شش هزار سال پیش کنترل می شد. زمانی که خیابان های بابل پر بود از مردان ثروتمند. پول برای کسانی فراوان می شود که این قوانین ساده را بفهمند و مهم تر از آن، آن ها را به کار بگیرند.

    بنسیر، مردی که طالب طلا بود

    بنسیر اولین شخصیتی است که در ورق های آغازین کتاب ثروتمندترین مرد بابل با آن آشنا می شویم. همین شخصیت، جرقه اولین پرسش های زنجیره ای در مورد فقر و ثروت را به راه می اندازد. بیایید بخش هایی از ماجرای بنسیر را از زبان کلاسون بشنویم:

    وقتی یک خواب، زندگی ات را تغییر می دهد

    بنسیر، در بابل زندگی می کرد و کارش ساخت ارابه بود. روزی با ناامیدی روی دیوار حیاط نشسته و با اندوه به خانه ساده و کارگاه محقرش نگاه می کرد. باید زودتر کار ارابه را تمام می کرد اما اصلاً تمایلی به ادامه کار نداشت. ذهنش درگیر مسئله ای بود که نمی توانست پاسخی برای آن پیدا کند.

    کبی، دوست دوران کودکی بنسیر بود. وقتی کبی به دیدن دوستش می رود و علت پریشان حالی او را جویا می شود، بنسیر، آنچه بر او گذشته را برای بهترین دوستش تعریف می کند: «دوست عزیزم کبی، حتما این عذاب خدایان است که با یک رؤیا شروع شد؛ یک رویای بی معنی. در خواب، دیدم که آدم پولداری شدم. از کمربندم کیسه های پر از سکه های طلا آویزان بود و من همین طور بی اختیار برای فقرا و گدایان پول می ریختم. برای خودم و همسرم غذاهای متنوع، خانه، لباس و جواهرات خریدم. احساس شیرین رضایت، و خشنودی سراسر وجودم را در برگرفته بود. اما تا به خودم آمدم دیدم که چقدر بی پول هستم. احساسم درست مثل کسی بود که یاغی ها داروندارش را به غارت برده اند. بعد از دیدن این خواب، دیگر نتوانستم مثل روزهای قبل کارکنم. ذهنم پر از فکرهای گوناگون است.»

    پرسشی که زندگی بنسیر را دگرگون کرد!

    بسیاری از مشکلات ما از این دریچه ایجاد می شوند که نمی دانیم پرسش درست چیست. وقتی هم که ندانیم پرسش درست کدام است، گشتن به دنبال پاسخ درست، تلاشی بیهوده است. بنسیر در کتاب ثروتمندترین مرد بابل، تنها زمانی توانست خودش را از فقر نجات دهد که بعد از چهل و اندی سال، بالاخره پرسش درست را پیدا کرد. بیاید آن را از زبان خود بنسیر بشنویم:

    «کبی، دوست عزیزم، من یک عمر کارکردم. مهارت من در ارابه سازی زبانزد خاص و عام است. هیچ کس در بابل نمی تواند ارابه هایی به خوبی من بسازد. بسیاری از ثروتمندان بابل، ساخت ارابه هایشان را فقط به من می سپارند. اما چرا هرگز بیشتر از اندازه خورد و خوراکم سکه های طلا و نقره به دست نیاوردم؟ چرا الهه ثروت، تنها به نفع عده خاصی کار می کند و ما را رها کرده است؟ من نمی خواهم همه عمرم را صرف به دست آوردن پول، تنها به اندازه غذای شبم بکنم. من نیز می خواهم ثروتمند شوم و برای خودم و خانواده ام زندگی راحتی فراهم کنم. کبی، آیا بهتر نیست به سراغ کسانی برویم که الهه ثروت، همیشه همراهشان است؟ حتما راهی برای جذب ثروت وجود دارد و ما باید آن را یاد بگیریم دوست من.»

    آرکاد، سوپراستار کتاب ثروتمندترین مرد بابل

    بهترین کتاب ها آن هایی هستند که از معلمی یاد می کنند. فردی دانا و گرم و سرد چشیده که عصاره تجربه هایش را با خرسندی و مهربانی در اختیار دیگران قرار می دهد. معلمی که ستاره هایی همچون خودش را می سازد. در کتاب ثروتمندترین مرد بابل، این آرکاد است که نقش آن معلم ستاره ساز را برعهده گرفته است. کلاسون، آرکاد را فردی بسیار ثروتمند، مهربان، دانا، بخشنده، مودب و فروتن معرفی می کند. در ادامه داستان، بنسیر به همراه بهترین دوستش کبی و جمعی از فقرای اهل بابل، به خانه آراکاد می روند تا از او روش پولدار شدندش را یاد بگیرند. کلاسون می نویسد:

    آرکاد، ثروتی بادآورده یا تلاشی هدفمند؟

    مردم پرسیدند: آرکاد، تو از همه ما خوشبخت تری. تو ثروتمندترین مرد بابل هستی. درحالی که ما تنها برای ادامه حیات بازندگی دست وپنجه نرم می کنیم. تو بهترین لباس ها را می پوشی، لذیذترین غذاها را می خوری، بر ارابه ای از جنس طلا می نشینی و همسرت غرق در جواهرات است. درحالی که تنها دغدغه ما پیدا کردن مقدار کافی سکه های مسی برای خرید تکه نانی است تا از گرسنگی نمیریم. آرکاد، ما باهم بزرگ شدیم. همه ما به یک مدرسه می رفتیم و در دروان جوانی حتی کمتر از ما کار کردی. تو از ما بهتر نبودی. چه شد که ناگهان الهه ثروت به تو نظر رحمتی انداخت و تو ثروتمند شدی؟ چرا دنیا فقط به کام تو می چرخد و با ما سر جنگ و ناسازگاری دارد؟ چرا ما از این ثروت، سهمی نداریم؟

     

    سخنان، با گله و شکایت آغاز شدند و در انتها به تندی یک نیزه جلو رفتند. آرکاد در اثر شنیدن این سخنان و قضاوت نادرست دوستانش، برافروخته شد و پاسخ داد: «اگر شما در این سال ها فقط به ادامه حیات، بسنده کرده اید و نه بیشتر، به این دلیل است که از روش و قانون ثروت اندوزی بی خبرید و با پس انداز کردن بیگانه هستید. الهه ثروت، باران سکه های زحمت نکشیده را بر سر هر کس که فرو بریزد، برعکس، فرد را به خاک سیاه می نشاند. چراکه فرد، بی دلیل خرج می کند و همه آن سکه های ارزشمند را به هدر می دهد. من نه سکه های طلا را به رایگان به دست آوردم و نه خساست به خرج دادم. تنها از روشی که استادم به من آموخت استفاده کردم و آن را در زندگی ام به کار بستم.» در ادامه، مردم از آرکاد خواستند تا شیوه ثروتمند شدنش را برای آن ها تعریف کند.

    یادگیری، نقطه عطف تمدن بابل

    اگر خط سیر داستان ثروتمندترین مرد بابل را دنبال کنیم به نکته جالبی می رسیم. در جای جای این کتاب، افرادی دانا وجود دارند که سرشار از دانش های گران بها هستند و درست رو به روی آن ها افرادی تشنه یادگیری حضور دارند. آن ها می پرسند و از شنیدن پاسخ پرسششان لذت می برند. یاد می گیرند و انجام می دهند. تمدن بابل و حتی جهانی که بابلی ها روی آن تاثیر گذاشتند، مدیون زنان و مردانی است که با شوق یاد می گرفتند و یاد می دادند. ملتی که به یادگیری بها دهد، مسیر رسیدن به ثروت و پیشرفت را برای خودش هموار کرده است. آرکاد، ستاره کتاب کلاسون بود و روش های ثروتمند شدن را به مردم بابل آموزش می داد. اما خود آرکاد نیز از فردی دیگر، روش جذب ثروت را آموخته بود. این چرخه ای نیک است که عاقبتی خوش را نوید می دهد.

    هنری فورد

    هرکسی که یادگیری را متوقف کند پیر است، چه بیست سالش باشد چه هشتاد سال. هرکسی که به یادگیری ادامه دهد جوان می ماند.

    آلگامیش، نوری که زندگی آرکاد را روشن کرد

    آرکاد، شروع به سخن گفتن کرد و ماجرایی که باعث ثروتمند شدنش بود را برای آن جمع تعریف کرد: «من در مرکز ثبت اسناد به عنوان یک کاتب مشغول به کار بودم. کار زیادی می کردم و پول کمی می گرفتم. روزی یکی از ثروتمندان شهر بابل، برای نوشتن قانون نهم، نزد من آمد. او عجله بسیاری داشت و می خواست کارش زودتر تمام شود. اما قانون نهم خیلی طولانی بود و به این زودی ها تمام نمی شد. از او قول گرفتم که اگر من شب ها نیز روی لوحه او کارکنم، در عوض راز ثروتمند شدن را به من آموزش دهد. آلگامیش قبول کرد. من تمام شب کار کردم. روز بعد وقتی برای گرفتن لوحه اش آمد خوشحال شد. نگاه زیرکانه ای به من انداخت و گفت: جاده ثروت را وقتی پیدا کردم که بخشی از درآمدم را برای خودم نگه داشتم.

    من پرسیدم مگر درآمدم مال خودم نیست؟ گفت: «اصلا و ابدا. بگو ببینم مگر تو پول به خیاط نمی دهی؟ به کفاش چه؟ برای خورد و خوراکت چه؟ پول نمی دهی؟ می توانی بدون خرج کردن در بابل زندگی کنی؟ ای احمق! تو به هر کسی پول می دهی به جز خودت. تو فقط برای دیگران کار می کنی. تنها راه برای ثروتمند شدن این است که تا یک سال، یک دهم از درآمدت را کنار بگذاری. من سال دیگر به تو سر می زنم. آیا می توانی از پس انجامش بربیایی؟» با غرور آن پیشنهاد را قبول کردم. آلگامیش سال بعد آمد. وقتی روند پس انداز کردن را از من جویا شد و فهمید که تمام پس انداز یک سالم را به آجرپزی ناشی دادم تا از کشوری دیگر سنگ های قیمتی بخرد، بسیار عصبانی شد. آلگامیش گفت: «تو برای آن که از طالع خودت باخبر شوی، پیش یک قصاب می روی؟ نه باید پیش طالع بین بروی. آنگاه چطور سرمایه ات را به یک آجرپز دادی تا برایت سنگ های قیمتی بخرد؟ حتما سرمایه ات بربادرفته.»

    شکست آرکاد در اولین سرمایه گذاری عمرش

    آرکاد در اولین سرمایه گذاری اش شکست خورد و تمام سرمایه اش بر بادرفت. فروشندگان به جای زمرد و الماس به آجرپز، خورده شیشه و سنگ های بی ارزش فروختند. آرکاد گفت: «من دوباره شروع به پس انداز کردم و این بار قبل از سرمایه گذاری نظر چند نفر را پرسیدم. این بار سرمایه ام را برای خرید برنز به یک سپرساز معروف دادم. حالا او هر چهار ماه یک بار سود را با من تقسیم می کرد. وقتی ماجرا را برای آرگامیش تعریف کردم خوشحال شد و گفت:« حالا با سودت چه می کنی؟» من گفتم: «آن را خرج کردم.» آرگامیش گفت:« وقتی یک ایل از سکه های طلا برای خودت جمع کردی، آنگاه شروع به خرج کردن از سودت سرمایه ات بکن.»»

    یک جانشین آموزش دیده

    کارهای آرگامیش، تنها برای کمک به یک جوان فقیر نبود تا راه ثروت اندوزی و کار با پول را یاد بگیرد. در حقیقت، آرگامیش، آرکاد را برای جانشینی خودش تربیت می کرد. آرکاد تعریف می کرد: «وقتی دوباره آرگامیش را دیدم، بسیار پیرتر شده بود. او به من گفت: «آرکاد، تو راه کار کردن با پول را یاد گرفتی. اکنون من پیر و فرسوده ام. اگر قبول کنی برای سرکشی سرمایه ام، مدتی به شهر دیگری بروی، تو را در ثروتم سهیم می کنم. من قبول کردم. بعد از مدتی آرگامیش به دیدار خدایان رفت و بخشی از ثروتش را برای من گذاشت.»

    در همین زمان، یکی از آن جمع بلند شد و گفت: در حقیقت تو وارث سرمایه کلانی بودی به همین علت ثروتمند شدی.

    آرکاد در پاسخ به او گفت: اگر ماهیگیری برای صید بیشتر، سال ها عادت ماهی ها را موردبررسی قرار دهد، آیا شما آن ماهیگیر را خوش شانس تلقی می کنید؟ فرصت، الهه مغروری است که وقت خود را برای کسانی که آماده نیستند، تلف نمی کند. تنها هدف راسخ و تزلزل ناپذیر، کار شما را برای رسیدن به موفقیت، جهت دهی و هدایت می کند.

    هفت راه علاج برای کیسه های خالی از پول

    در بخش بعدی از کتاب ثروتمندترین مرد بابل می خوانیم که سارگون، پادشاه بابل، از آرکاد می خواهد که راه های ثروتمند شدن را به تمام بابلی ها آموزش دهد. آرکاد می پذیرد و در کلاسی با گنجایش صد نفر، کارش را شروع می کند. این صد نفر، سفیرانی می شوند تا روش های جذب ثروت را در جای جای بابل، گسترش دهند. در ادامه، نکته هایی طلایی از این هفت راه علاج را باهم می خوانیم:

    راه اول: پول جمع کردن را شروع کنید

    آرکاد رو به آن صد نفر گفت: «شما هر شغلی که داشته باشید، چه تاجر و چه کارگر، بالاخره پول درمی آورید. هر درآمدی جویباری است از طلا که بخشی از آن به کیف پولتان وارد می شود. کیف پول شما نه یک بار، بلکه کم کم پر می شود. فرزندانم، این اولین راه علاجی است که من برای کیف خالی از پولم پیدا کردم. از هر ده سکه، یک سکه در کیف باقی می ماند و نه سکه برای مخارج برداشته می شود.»

    راه دوم: هزینه ها را کنترل کن

    در جلسه بعدی، آرکاد از هزینه های ضروری و غیرضروری سخن گفت: «فرزندانم، هزینه های ضروری را با خواسته هایتان اشتباه نگیرید. هر یک از شما به اتفاق خانواده، خواسته هایی دارید که بیشتر از درآمد شما است. تنها راه برای کنترل هزینه ها این است که آن ها را بودجه بندی کنید. یادتان باشد به آن یک دهم که در کیف خود گذاشته اید نباید دست بزنید.»

     

    راه سوم: طلایت را چند برابر کن

    در سومین جلسه، آرکاد رو به شاگردانش گفت: «حالا وقت آن رسیده که پس انداز شمارا بر سر کار گذاریم و آن را افزایش دهیم. بدانید که ثروت هرکسی به سنگینی سکه های درون کیفش نیست بلکه به درآمدش است. یعنی آن جویبار طلایی که دائماً به کیف پولش جریان دارد ثروت واقعی او به شمار می رود.»

    راه چهارم: پس اندازت را حفظ کن

    آرکاد برای شاگردانش تعریف کرد که بدبختی، عاشق نشانه های براق است. او ادامه داد: «اولین اصل سرمایه گذاری، ایجاد امنیت برای اصل سرمایه است. پیش از دادن پس اندازتان، هر قول و تضمینی را به دقت بررسی کنید و از دیگران که در این کار هستند، مشورت بگیرید تا از سالم پس گرفتن سرمایه تان، اطمینان حاصل کنید. یادتان باشد، سریع پولدار شدن، رؤیای رمانتیکی است که فرد را به بیراهه می کشاند.»

    راه پنجم: خانه بخرید

    در پنجمین جلسه، ثروتمندترین مرد بابل به شاگردانش گفت: « داشتن خانه ای از خود و مراقبت از آن، مایه افتخار و غرور می شود. به انسان اعتمادبه نفس می بخشد و تلاش او را مضاعف می کند. ازاین رو سفارش می کنم که هرکسی صاحب سقفی شود که هم خود و هم خانواده اش در آن پناه بگیرند.»

    راه ششم: از حالا به فکر آینده باشید

    در روز ششم، آرکاد خطاب به آن صد نفر گفت: « فردی که با آگاهی از قوانین ثروت، پس انداز درآمدزا به دست می آورد، باید به فکر روزهای آینده نیز باشد. باید برای سرمایه گذاری های مطمئن و بادوام برنامه ریزی کرد تا در آینده نیز، موجود و برقرار باشند. فرزندانم، پیشاپیش، تدارکات لازم برای نیازهای سال های پیری و حمایت از خانواده خود را فراهم کنید.»

    راه هفتم: توانایی پول درآوردنت را بیشتر کن

    در آخرین جلسه، آرکاد به شاگردانش گفت: «هر کاری پیش از انجام و تکمیل به صورت یک آرزو است. آرزوهای تو باید قاطع و جدی باشند. آرزوهای کلی، آرزوهای ضعیفی هستند. آرزوی پولدار شدن، آرزوی باطلی است. اما آرزوی داشتن پنج سکه طلا، آرزوی ملموسی به شمار می رود و هرکسی می تواند آن را پیگیری کند. وقتی با عزمی راسخ پنج سکه طلا به دست آورید بعد می توانید به همین روش، ده سکه، سپس بیست سکه و بعد هزار سکه به دست آورید. همین که توانایی و لیاقت بیشتری پیدا کنید، پول بیشتری هم به دست می آورید.»

    راه جذب خوش شانسی چیست؟

    در میانه های کتاب، نویسنده به دنبال پاسخ این پرسش می گردد که خوش شانسی واقعاً چه معنایی دارد و آیا می توان حسابی اساسی روی خوش شانسی باز کرد یا خیر؟ در این بخش از کتاب ثروتمندترین مرد بابل، کلاسون، از یک کلاس بحث با حضور آرکاد سخن می گوید که در آن مردی پارچه باف از آرکاد می پرسد که چه طور می تواند خوش شانسی اش را به چیزی ادامه دار در زندگی اش تبدیل کند. بیایید گلچینی از طلایی ترین پرسش و پاسخ های این جلسه را باهم بشنویم:

    خوش شانسی در زندگی، سراب یا چشمه ای همیشه جوشان؟

    پارچه باف قدبلند برخاست و از آرکاد پرسید: «موضوعی است که من خیلی دوست دارم به آن بپردازم و آن خوش شانسی است. من امروز، کیسه ای پر از سکه های طلا پیدا کردم. آرزوی بزرگ من این است که چنین خوش شانسی، ادامه دار باشد.»

    آرکاد گفت: «موضوع بسیار جالبی است. من درجایی مثل مسابقات اسب دوانی که آدم بیشتر پول از دست می دهد تا ببرد یا در کوچه و خیابان به دنبال الهه شانس نیستم. بلکه درجایی به دنبال او هستم که کارهای بسیار ارزشمندی انجام می گیرد. دوستان نظر شما چیست؟ آیا راهی هست که با آن خوش شانسی را ترغیب کنیم تا به سراغ ما بیاید؟»

    مرد جوانی برخاست و گفت: «ای آرکاد بزرگ، من فکر می کنم که الهه شانس اصلاً از وجود من خبری ندارد. چون هیچ خوش شانسی مثل دوست پارچه بافمان برای من اتفاق نمی افتد.»

    آرکاد پاسخ داد: «الهه شانس در فرصت ها و تلاشی که برای استفاده از این فرصت ها می کنیم وجود دارد. فرصت می گوید: «اگر کسی شانس می خواهد باید قدم هایش را سریع بردارد.»»

    آرکاد رو به مرد پارچه باف کرد و گفت: «بحث در مورد خوش شانسی را تو به ما پیشنهاد کردی حالا بگو بعدازاین همه پرسش و پاسخ به چه نتیجه ای رسیدی؟» مرد پارچه باف گفت: «تا پیش ازاین فکر می کردم خوش شانسی بهترین اتفاقی است که بدون هیچ تلاشی به دست انسان می رسد. حالا فهمیدم که چنین نیست و خوش شانسی به سوی کسی کشیده نمی شود. از این بحث ها آموختم برای آن که فرد خوش شانسی باشیم، باید فرصت ها را دریابیم. درنتیجه باید تلاش کنیم تا بهترین فرصت ها را به دست بیاوریم.»

    ردان نیزه ساز و میتون وام دهنده

    در بخش بعدی از کتاب ثروتمندترین مرد بابل، کلاسون از دو شخصیت به نام های ردان نیزه ساز و میتون که کارش وام دادن به مردم است کمک می گیرد تا نکته های طلایی سرمایه گذاری درست را آموزش دهد.

    چگونه سکه های طلایمان را سرمایه گذاری کنیم؟

    ردان نیزه ساز به خاطر طرح جدیدی که برای نیزه های سلطنتی به محضر پادشاه ارائه کرده بود، پنجاه سکه طلا، پاداش گرفت. او می خواست از این سکه های طلا درست استفاده کند. بنابراین برای گرفتن مشورت درباره پول، به سراغ کسی رفت که همیشه با پول سروکار دارد، یعنی میتون وام دهنده.

    ردان به مغازه میتون رفت و از او خواست که چند نکته مهم در مورد پول و سرمایه گذاری را به او یاد بدهد. میتون که بسیار تعجب کرده بود با خوشحالی این خواهش را پذیرفت و شروع به گفتن کرد: «ردان، اگر می خواهی به دوستت کمک کنی، طوری عمل نکن که مجبور شوی بار دوستت را هم تو به دوش بکشی. خوب است که گره از مشکل کسی بازکنی. خوب است که سایه شوم سرنوشت را از روی زندگی کسی برداری. این کار به پیشرفت و بیشتر شدن شهروندان کارآمد در جامعه می انجامد اما کمک باید معقول باشد. تا حدی کمک کن که خودت متحمل ضرر مالی نشوی.

    ردان یادت باشد که جوانان برای آن که هر چه سریع تر به ثروت برسند اغلب به طور نامعقولی قرض می گیرند. جوانان تجربه ای ندارند ازاین رو نمی توانند درک کنند که قرض بی ثمر مثل چاه عمیقی، فرد را به سرعت به پایین می کشد و برای مدتی فرد، بیهوده دست وپا می زند. نکته بعدی که می خواهم به تو بگویم این است که همواره به دنبال همکاری با افرادی باش که در کارهای خود موفق هستند. چون آن ها با تبحرشان پس انداز تو را به درآمد خوبی می رسانند و باخرد و تجربه شان، آن را از خطرها حفظ می کنند. ردان، بدشانسی به دنبال آن عده ای است که می گویند خدا به آنانی که صلاح بداند، طلا می دهد.» قبل از آن که ردان، مغازه میلتون را ترک کند، میلتون به او گفت: «پیش از رفتن، آنچه را بر در صندوقچه ام حک کرده ام بخوان. این جمله هم برای قرض دهنده و برای وام دهنده خوب است: «کمی احتیاط، بهتر از یک عمر پشیمانی است.»»

    کلاسون

    یک انسان آزاد، زندگی را به همراه یک سری مشکلات می بیند که باید حل شوند و آن ها را حل می کند. درحالی که یک برده، مدام غرولند می کند که آخر از دست من چه کاری برمی آید؟ من که فقط یک برده هستم.

    هنگامی که خاطرات، کیمیا می شوند

    در بخش پایانی کتاب ثروتمندترین مرد بابل، به لوحه های گلی کشف شده از محل شهر کهن بابل اشاره می شود. در بخشی از این لوحه ها، مردی به نام دباسیر، خاطرات خود را حک کرده است. در این لوحه ها او نقل می کند که با یک معجزه توانست از سوریه به بابل بازگردد و حالا برنامه ای برای پرداخت قرض هایش در سر دارد. در این برنامه او می خواست هم بدهی هایش را صاف کند و هم ثروتی برای خودش راه بیندازد. زوجی که روی ترجمه این لوحه های گلی کارکردند، تصمیم گرفتن تا این روش را در زندگی خودشان به کار بگیرند. بعد از مدتی، آن ها توانستند از زیر بار بدهی خارج شوند و سرمایه چشمگیری نیز برای خودشان دست وپا کنند. روش کار دباسیر را در ادامه می خوانید.

    برنامه ای که یک برده را به یک انسان شریف تبدیل کرد

    من دباسیر، برنامه ای را برای رهایی از قرض هایم در نظر گرفته ام. با خودم عهد بستم که با کامل شدن هر قرص ماه، آنچه بر من می گذرد را روی یک لوحه حک کنم. این گونه می توانم روند کارهایی که کرده ام را به تماشا بنشینم. برنامه ای که برای خودم در نظر گرفته ام به شرح زیر است. این اولین قرص کامل ماه و اولین لوحه ای است که حک می کنم. باشد که خدایان مرا در این مسیر تنها نگذارند.

    لوح اول دباسیر، حرکتی با امید

    هرماه، ۱۰ درصد از درآمدم را پس انداز می کنم. ۷۰ درصد آن را برای خرجم در طول ماه کنار می گذارم. ۲۰ درصد از درآمدم را برای دادن قرض هایم کنار می گذارم. با طلبکارانم حرف زدم و آن ها را راضی کردم تا اجازه دهند طبق برنامه و کم کم در طول دو سال طلب هایشان را پرداخت کنم. خدایان با من همراه بودند و همه قبول کردند، عده ای با روش گشاده و عده ای دیگر با اخم و ناراحتی. دباسیر، هرماه روی یک لوحه گلی، میزان درآمد و پرداختی اش به طلبکاران را می نوشت تا به آخرین لوح رسید.

    لوح پنجم، لوح موفقیت

    دوازده ماه کامل، آمدند و رفتند. این ماه از همه درخشان تر است. من در این روز، آخرین قرض خود را پرداخت کردم. امروز من و همسرم، شام مفصلی خوردیم و موفقیتمان را جشن گرفتیم. وقتی آخرین سکه ها را به طلبکارانم پس می دادم، واکنش های عجیبی از خودشان نشان می دادند. عده ای من را تشویق کردند که بر سر حرف خود ماندم، عده ای به خاطر حرف های زشتی که به من نسبت داده بودند عذرخواهی کردند. حتی آن آلکاهاد پیر نیز دیگر بداخلاقی نمی کرد. او به من گفت که از یک تکه گِل بی خاصیت به تکه برنزی ارزشمند تبدیل شدم. جالب تر آن بود که من گفت اگر بازهم طلا و نقره خواستم فقط پیش او بروم. اما او خبر ندارد که دیگر پایم را هم آن طرف ها نمی گذارم.

    اکنون من در بین مردم بابل، صاحب احترام هستم. اعتمادبه نفس زیادی دارم و با اطمینان و نه از سر ترس، در شهر قدم برمی دارم. با این برنامه و عمل به آن، قرض هایم را تا آخرین سکه پس دادم و علاوه بر آن پس اندازی دارم که فقط مال خودم و همسرم است. نمی دانم بعد از من، چه بر سر این لوحه های گلی می آید و به دست چه کسی می رسد اما این برنامه را به همه کسانی که آرزوی پیشرفت دارند، توصیه می کنم.

    خوش شانس ترین مرد بابل

    در بخش پایانی کتاب ثروتمندترین مرد بابل، کلاسون داستان برده ای را تعریف می کند که به جای غر و شکایت، از زیرکی و تلاشش برای رهایی از بند اسارت و جذب ثروت استفاده کرد و بعدها به تاجری بسیار سرشناس تبدیل شد. خواندن بخش های طلایی این داستان، خالی از لطف نیست.

    داستان برده ای که با کار، دوست بود

    شارونادا، تاجری بزرگ از بابل بود که در جوانی به علت بدهی برادرش، به عنوان یک برده فروخته شد. او به همراه برده های دیگر برای کار به شهر دیگری فرستاده شدند. در مسیر، شارونادا با مردی به نام میگدو آشنا شد. او برخلاف تمام برده های دیگر، از کار کردن نمی ترسید. میگدو و شارونادا خیلی زود به هم نزدیک شدند. قبل از این که میگدو در بازار برده فروش ها فروخته شود به شارونادا گفت: «یادت باشد که کار کردن، بهترین دوست انسان است. همین کار است که روزی ما را از بردگی نجات می دهد. کار کن و آن را به بهترین شکلی که می توانی به سرانجام برسان.» در بازار برده فروش ها شارونادا، به هر اربابی که می رسید با چرب زبانی از خودش تعریف می کرد تا او را بخرد. چون عاقبت برده های فروخته نشده، بیگاری همراه گرسنگی و شلاق در پایین دیوارهای بابل بود.

    بارقه ای از امید که به شکل نانوا درآمده بود!

    بالاخره یک نانوا شارونادا را خرید. او از نانوا، پختن نان را یاد گرفت و طولی نکشید که نانوا تمام نانوایی را به دست شارونادا سپرد و خودش دیگر کار نمی کرد. او به نانوا پیشنهاد داد که کمی بیشتر کار کند و شیرینی های عسلی را در بازار به فروش برساند. نانوا قبول کرد و سهمی از فروش شیرینی ها را به شارونادا داد. او در بازار با مردی به نام آراد گولا آشنا شد که بعدها سرنوشتش را تغییر داد. بعد از مدتی، از فروش شیرینی های عسلی سود زیادی نصیب نانوا شد و او به سمت قمار کشانده شد. نانوا، سند مالکیت شارونادا را به عنوان ضمانت گذاشته بود. وقتی طلبکارها از گرفتن طلب خود نا امید شدند، شارونادا را در عوض طلبشان با خود بردند. شارونادا همان طور که شوکه شده بود به ارباب جدیدش می گفت که برای او نیز خوب کار می کند. اما ارباب جدید او یکی از کارفرمایانی بود که روی دیوار بابل کار می کرد. یعنی همان چیزی که شارونادا از آن وحشت داشت. شلاق های بی دلیل، گرسنگی، کار سخت و طاقت فرسا و یک زندگی بدون ذره ای امید برای رهایی.

    شارونادا مدتی به عنوان یک برده روی دیوار بابل کارکرد تا این که روزی قاصدی به دنبالش آمد. او کیسه پولش را که درجایی چال کرده بود برداشت و دوباره به سمت مقصدی نامعلوم حرکت کرد. وقتی به منزل صاحب جدیدش رسید در کمال تعجب، همان دوست بازاری اش یعنی آراد گولا را دید. آراد گولا پول زیادی خرج کرده بود تا شارونادا را نجات دهد اما اصلا ناراحت نبود. او می گفت مردانی مثل تو، ارزشی بسیار زیاد دارند. آراد گولا، شارونادا را آزاد کرد و هر دو باهم تجارتی بزرگ به راه انداختند. سال ها بعد، وقتی شارونادا داستان بردگی اش را برای نوه آراد گولا تعریف می کرد گفت: «آری. به درستی که کار، بهترین دوست انسان است.»

    آنچه گفتیم و شنیدیم

    اگر بخواهیم کتاب ثروتمندترین مرد بابل را در چند جمله خلاصه کنیم به نکته های طلایی زیر می رسیم:

    • پول جمع کردن را شروع کنید. مهم نیست چقدر درآمد دارید. حتماً یک دهم از آن را برای خودتان کنار بگذارید.
    • هزینه ها را کنترل کنید. پایانی برای خریدها وجود ندارد. تنها راه این است که برای هزینه های ضروری، بودجه ای مشخص را در نظر بگیرید و هرگز به پس اندازتان دستبرد نزنید.
    • طلایتان را چند برابر کنید. با مشورت گرفتن و برداشتن قدم هایی آگاهانه، پس انداز خود را به جریان بیندازید و از آن کسب درآمد کنید.
    • پس اندازتان را حفظ کنید. آن را در هرجایی سرمایه گذاری نکنید. بی حساب به کسی قرض ندهید. مراقب گنجینه خود که حاصل زحمت و تلاشتان است باشید.
    • خرید خانه، یک سرمایه گذاری سودآور است. حتی می توانید آن را اجاره دهید و از این راه نیز درآمدی جداگانه داشته باشید.
    • تضمین کنید که در آینده درآمدی خواهید داشت. فقط به جلوی پایتان نگاه نکنید. روزهای پیری و فرسودگی را هم در نظر بگیرید و برای بی نیازی در آن دوران، تلاش کنید.
    • راه هایی برای افزایش درآمد خودتان پیدا کنید. سعی کنید که ورودی پس اندازتان را افزایش دهید.

    بنجامین فرانکلین

    سرمایه گذاری بر روی دانش، بیشترین بهره را بازمی گرداند.

    ثروتمندترین مرد بابل، کتابی برای امروز

    به فراخور پیشرفت و گذر روزگار، برخی شغل ها از بین رفتند و برخی دیگر ایجاد شده اند. در حقیقت، روش های کسب درآمد، همواره دستخوش تغییر و نوآوری هستند. اما آنچه از پنج هزار سال تا کنون تغییری نداشته و از این به بعد هم نخواهد داشت، قوانین کار با پول است. روشی که آرکاد برای جذب ثروت به آن صد نفر آموخت یا روشی که دباسیر با کمک آن توانست از یک برده فقیر بدهکار به انسانی محترم و صاحب تجارت تبدیل شود، حتی امروز نیز به قوت خود باقی هستند و اگر کسی این روش ها را سرلوحه زندگی اش قرار دهد، بدون هیچ شکی، به ثروت دست خواهد یافت.

    همان طور که آن زوج باستان شناس، از روشی که دباسیر در پنج هزار سال گذشته برای خودش به کار بسته بود استفاده کردند و بعد از سال ها توانستند از زیر بار بدهی هایشان رهایی یابند. توصیه های بسیار خوبی در کتاب ثروتمندترین مرد بابل وجود داشتند. توصیه هایی که می توانند تغییری بزرگ در حجم اندوخته های ما ایجاد کنند. اما همیشه یادمان باشد که پیروزی از آن اهل عمل است. بدون عمل کردن، طلایی ترین توصیه ها نیز فقط واژه هایی در کنار هم هستند.

    شما چه فکر می کنید؟

    نظر شما چیست؟ آیا فکر می کنید که روش های آرکاد و دباسیر یا حتی توصیه های میتون وام دهنده به ردان نیزه ساز، در روزگاری که ما در آن زندگی می کنیم قابل اجرا هستند؟ شما از چه روشی برای مدیریت مالی خود استفاده می کنید؟ اگر دوست داشتید، آن را در کامنت ها برایم بنویسید.