یادگیری بورس در زندان

چهازده سالم بود، در کوچه بولینگ که از بازی های ماشینی سرقت می کردم و علی رقم توانایی های فرار کردنم نگهبان دستم را گرفت، من به سمت انتهای خیابان فرار کردم و از روی فنس پریدم ولی وقتی که پریدم، وزن سه هزار سکه توی کوله پشتیم، منو انداخت روی زمین و وقتی که افتادم، نگهابان بالای سرم ایستاده بود و بهم گفت: دفعه بعدی چیزی را بدزد که بتوانی حملش کنی. من را به سالن نوجوانان بردندن و وقتی من به خاطر وثیقه مادرم ازاد شدم، اولین حرفی که عمویم زد این بود که چطوری دستگیر شدی؟ گفتم که کوله پشتیم خیلی سنگین بود و بعد اون گفت که قرار بود همه سکه ها را بگیری منم گفتم که خیلی کوچک بود، باید چه کار می کردم و دودقیقه بعدش من را به یک بازی ماشینی دیگر برای دزدین برد، ما به پول بنزین برای رسیدن به خانه احتیاج داشتیم، این زندگی من بود من در اوکلند کالیفرنیا بزرگ شدم با مادرم و اعضای خانواده معمولی من که به کراک و کوکایین اعتیاد داشتند. محیط من شامل زندگی کردن با خانواده دوستان و بی خانمان ها بود. اغلب، شام من تو صف نانوایی و محل غذای فقرا خورده می شد. برادر بزرگم به من گفت پول به دنیا و تمام متعلقاتش حکومت می کند و در این خیابان ها پول پادشاه است. اگر پول را دنبال کنی تو را به سمت آدم های بد یا خوب راهنمایی می کند.
کمی بعدش، من اولین جرمم را مرتکب شدم و اولین بار بود که کسی به من میگفت که پتانسیل دارم و انگار که کسی به من باور داشت. هیچکس به من نگفت که می توانم وکیل، دکتر یا مهندس باشم. چطور می توانستم این کار را انجام بدهم؟ من نمی توانستم بخوانم، بنویسم یا تلفظ کنم. من بی سواد بودم، پس همیشه فکر می کردم که راه و روش من مجرمی است و یک روز داشتم با کسی حرف می زدم و به من داشت درباره این دزدی می گفت که می توانستم انجام دهیم و انجامش دادیم. واقعیت این بود که ما در ایالت متحده آمریکا قویترین ملت اقتصادی دنیا بزرگ می شدیم، در حالیکه من دیدم مادرم در صف بانک خون ایستاده بود تا خونش را به مبلغ ۴۰ دلار برای غذا دادن به بچه هایش بفروشد، او هنوز جای سوزن روی دست هایش برای نشان دادن دارد. پس من هیچوقت به جامعه خودم اهمیت ندادم آنها به زندگی من اهمیت ندادند. هر کسی کار خودش را می کرد و هر چیزی که می خواست را بر می داشت، دلال موادها، دزدها، سارقین بانک هر کسی پول نامشروع بدست می آورد. منم سهم خودم را گرفتم و خیلی هم ضروری بود، سهم خودم را گرفتم، دانش مالی واقعا بر دنیا حکومت می کند و منم یک کودکی برده نسبت به آن بودم از آدم بده پیروی می کردم. در ۱۷ سالگی به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شدم و خیلی زود فهمیدم که دانش مالی در زندان بیشتر حکم می کند تا خیابان. منم می خواستم یاد بگیرم یک روز سریع روزنامه را گرفتم تا صفحه ورزشی را بیاورم و هم سلولی من آن را برایم بخواند و اتفاقی بخش تجارت را باز کردم و یک پیرمردی گفت که هی جوان سهام میخری؟ و من گفتم اون چیه؟ گفت چیزی که سفیدها پولشان را آنجا نگه می دارند.

او توضیح مختصری از سهام به من داد ولی فقط یک کورسو بود، چطور می خواستم انجام بدم؟ من نمی توانستم بخوانم، بنویسم یا تلفظ کنم. مهارت هایی که یاد گرفته بودم دیگر در این دنیا به کار نمی آمد. من در یک قفس زندانی بودم، شکاری در بین شکارچی ها، در حال جنگ برای آزادی ای که هیچوقت نداشتم. گم شده بودم، خسته بودم و انتخاب خاصی نداشتم. پس در ۲۰ سالگی، سختترین کاری که تا الان کرده بودم را انجام دادم. یک کتاب برداشتم و این مضطرب کننده ترین لحظات زندگی من بود، سعی کردم یاد بگیرم که چطور بخوانم و برای خانواده و دوستانم خسته کننده بود، خیلی سخت بود مشاجره انگیز بود. ولی همان ذره اندکی که می دانستم بزرگترین هدیه زندگی من بود. عزت نفس، دانش، نظم. خیلی ازخوندن هر چیزی که دستم به آن می رسید هیجان زده بودم. پوست شکلات ها، لوگوی لباس ها، علائم خیابان ها، هرچیزی. فقط داشتم هر چیزی را می خواندم. خیلی از اینکه بدانم چطور بخوانم و تلفظ کنم هیجان زده بودم. دوستم به من گفت که چی میخوری؟ من گفتم ش.ک.ل.ا.ت، شکلات. گفت بزار حدس بزنم گفتم ن.ه، نه. خیلی عالی بود، برای اولین بار در زندگیم واقعا می توانستم بخوانم. حسی که از این موضوع می گرفتم عالی بود و در سن ۲۲ سالگی، احساس اعتماد به نفس داشتم. من به یاد می آورم که اوجی بهم چه چیزی گفت. پس، من بخش تجارت روزنامه را باز کردم، رفتم تا این سرمایه داران سفید پوست را پیدا کنم. دنبال آن کورسو گشتم هرچه کارنامم را بیشتر کردم و اینکه یاد گرفتم چطور پول را سرمایه گذاری کنم. خیلی زود یاد گرفتم که باید مسئولیت کارهای خودم را به گردن بگیرم

درسته، من در یک محیط خیلی پیچیده ای بزرگ شدم، اما من انتخاب کردم که جرم انجام بدهم و باید این را بپذیرم. باید مسئلیت این را به گردن بگیرم و گرفتم. در یک سیستم آموزشی بار آمدم که می توانست آموزش دهد که زندانی ها چطور پول را مدیریت کنند. مدیریت مناسب در سبک زندگی ما و فراهم کردن ابزار قابل انتقال که می توانیم از آن برای مدیریت پول در جامعه استفاده کنیم مثل اکثریت مردم که سابقه جرم دارند. بعدش فهمیدم، که بنابر ساعت بازار بیش از ۶۰ درصد جمعیت آمریکا زیر هزار دلار در خزانه دارند. کارشناسان ورزش گفتند که بیش از ۶۰ درصد از بازکنان ان بی ای ورشکسته می شوند. چهل درصد از مشکلات ازدواج از مسائل مالی مشتق می شوند. چه چیزا؟؟ می خواهی به من بگویی که مردم کل زندگیشان را، لباس و ماشین خانه خریدند؟ تا بتوانند لحظه ای و مقطعی زندگی کنند؟

چطور برخی از جوامع می خواهند به افراد زندانی کمک کنند تا به جامعه برگردند، اگر نتوانند مسائل خودشان را حل کنند؟ ما بدبخت می شویم، من به یک نقشه بهتری نیاز دارم. این نقشه خیلی خوب پیش نخواهد رفت. پس فکر کردم، حالا وظیفه ای داشتم تا در مسیرم با این مسائل روبرو شوم و کمک کنم، می دونم دیوانه کنندست چون الان من به جامعه ام اهمیت می دهم. تصور کنین که من به جامعه ام اهمیت می دهم. دانش مالی یک بیماری است که اقلیت های معیوبی در سطوح پایینتر در جامعه ما برای نسل های بعد دارد و ما باید درباره آن محکم و مصمم باشیم. از خودتان این را بپرسید که چطور ۵۰ درصد آمریکا می توانند در ملتی که فقط دچار مسائل مالی است، از نظر مالی آموخته شوند؟ دسترسی ما به عدالت، وضعیت اجتماعی ما شرایط زندگی، حمل و نقل و غذا; همه به پول بستگی دارند که اکثر مردم نمی توانند بپردازند و دیوانه کنندست، فاجعه می باشد و خطر بزگرتری برای امنیت عمومی نسبت به دیگر مشکلات است. به گفته دپارتمان اصلاحات کالیفرنیا بیش از ۷۰ درصد زندانی ها با جرئائم مرتبط با پول مرتک به جرم شده اند. دزدی ها، سرقت ها، کلاه برداری، دستبرد اخاذی و این لیست ادامه دارد. این برا بررسی کنید، یک فرد زندانی عادی در سیستم زندان کالیفرنیا، بدون تحصیلات مالی، سی سنت در ساعت و هشتصد دلار در سال درآمد دارد، بدون هزینه واقعی و ذخیره پول، بخاطر عفو مشروطش به او ۲۰۰ دلار پول داده و می گویند از دردسر دور بمان و به زندان برنگرد. بدون آماده سازی واقعی یا نقشه مالی دراز مدت او چکار می کند؟ در سن ۶۰ سالگی، کار خوبی دارد یا به رفتار مجرمی برگردد که در قدم اول بخاطر به زندان افتاده بود.

شما مالیات دهندگان، خوب انتخاب می کنید احتمالا تحصیلاتش از قبل برای او انتخاب کرده، خب ما این بیماری را چطور درمان کنیم؟ من یک برنامه ای را پیدا کردم که اسمش دانش افزایش قدرت احساسی مالی است، ما به آن فیل می گوییم و آموزش می دهد چطور شما تصمیمات احساسی را از تصمیمات مالی جدا می کنید و ۴ قانون مهم برای دانش مالی شخصی، راه مناسب ذخیره کردن کنترل کردن هزینه زندگی، قرض کردن پول بطور موثر، قوانین مالی خودت را با اجازه دادن اینکه پولت برای تو کار کند به جای اینکه تو برای پولت کار کنی، متنوع کن. افراد زندانی به این مهارت های زندگی قبل از ورود به جامعه، نیاز دارند. شما نمی توانید این چهار مهارت را بازسازی کنید بدون این مهارت های زندگی. این ایده که فقط افراد حرفه ای می توانند پول را سرمایه گذاری و مدیریت کنند.

قطعا مسخرست و هرکسی که به شما گفته، دروغ گفته، فرد حرفه ای کسی است که بهتر از همه کار خودش را می شناسد و هیچکس بهتر از شما نمی داند شما چقدر پول احتیاج دارید در دست دارید و می خواهید داشته باشید که به این معنی است که شما حرفه ای هستید. خانم ها و آقایان، دانش مالی یک مهارت نیست یک سبک زندگی است، پایداری مالی، یک محصول فرعی از سبک زندگی است و یک فرد زندانی از نظر مالی می تواند به یک شهروند مالیات دهنده تبدیل شود و همچنین می تواند شهروند مالیات دهنده باقی بماند. این امر به ما اجازه می دهد پلی بین افرادی که ما تاثیر می گذاریم، ایجاد کنیم. خانواده، دوستان و افراد جوانی که هنوز باور دارند که جرم و پول به هم ارتباط دارند. پس بیاید ترس و اضطراب را برای تمام دانش های مالی ضعیف که می شنوید، کنار بگذاریم. پس بیاید به قلب; چیزی که جامعه ما را برای پذیرفتن مسئولیت شما برای مدیریت بهتر در زندگی فلج کرده، مراجعه کنیم و بیاید یک برنامه آموزشی ساده و قابل استفاده که به قلب مراجعه می کند را فراهم کنیم، از این که دانش احساسی و مالی واقعا چه چیزی است و اگر شما آنجا نشستید و می گویید که خب این من نیستم و باورش نمی کنید. بیاید و کلاس من را بردارید تا بتوانم به شما نشان دهم احساساتی شدن چقدر برای شما هزینه دارد.