بسیاری از ما در مورد پول و شیوه های برخورد با آن دچار یک سوءتفاهم بزرگ شده ایم. به همین دلیل است که گاهی در زندگی مان، پول در حال قایم باشک بازی است؛ وقتی ما هستیم، او نیست و وقتی او هست، ما نیستیم! همه این موارد، نشانه های فرایندی اشتباه هستند که باید اصلاح شود. خواندن کتاب معروف «موضوع پول نیست» دریچه ای است که از ورای آن می توانیم نوع نگاه و به دنبال آن، نوع برخوردمان را با پول تغییر دهیم. در این مقاله، خلاصه ای از مهم ترین بخش های این کتاب خواندنی را باهم مرور می کنیم.

فهرست []

    فرانتس کافکا، نویسنده

    کتاب باید به عنوان تبری برای دریای منجمد درون ما عمل کند.

    موضوع پول نیست را چه کسی نوشته است؟

    کتاب «موضوع پول نیست» اثری از نویسنده نام آشنای موضوع های انگیزشی و موفقیت فردی، باب پراکتور است. باب پراکتور، فردی است که موفقیت شخصی را نه تنها در کلام بلکه در عمل به انجام رسانده است. او یکی از ستاره های «مستند راز» است که با تلاشی خستگی ناپذیر در حال آموزش شیوه موفقیت به مردم است. این کتاب، یکی دیگر از شاهکارهای او است که در طی ۹ فصل، تحولی جالب در رابطه ما با پول ایجاد می کند.

    پول، هدف نیست!

    باب پراکتور در فصل اول از کتاب «موضوع پول نیست» به موضوع جالبی می پردازد. او بیان می کند که انسان های موفق تاریخ، کسانی که آن ها را با ثروتشان می شناسیم در زندگی واقعی شان اصلا به دنبال پول نبودند. بلکه پول را به عنوان پاداش جانبی کارشان در نظر می گرفتند. بیایید دیدگاه پراکتور را در این زمینه جویا شویم:

    رابطه بین ثروت و پول

    تولید ثروت، ارتباط بسیار اندکی با تمرکز بر پول دارد. درواقع با ذهن، رفتار و طرز تفکرتان مرتبط است. به من بگویید وقتی به ثروتمندانه زندگی کردن می اندیشید، چه چیزی به ذهنتان می آید؟ خانه ای در جزیره ای استوایی؟ هواپیمای شخصی؟ انجام هر کاری که دوست دارید و هر وقت که دلتان بخواهد؟ شاید هم تمامی آن ها و حتی بیشتر؟ ولی آیا به تپه ای از اسکناس هم فکر کردید؟ یا اعداد ۹، ۱۰ یا ۱۱ رقمی حساب بانکی تان به ذهنتان رسید؟ من که فکر نمی کنم. پول، ارزشمند است چون ما بر این باوریم. درواقع پول، کاغذ کم ارزشی است که چیزی روی آن چاپ شده است؛ بنابراین، وقتی کسی به من می گوید که دوست دارد پول زیادی دربیاورد، چیزی که من می شنوم این است که او چیزهایی را می خواهد که می توان با پول معامله کرد. چیزهایی مانند خودرو، جزیره یا هواپیما. ولی در اکثر موارد، نهایت ثروت را می خواهد؛ یعنی اوقات فراغت برای لذت بردن از زندگی واقعی. پس وقتی می گویم موضوع پول نیست، منظورم دقیقا همین است. هدف، انباشتن ثروت نیست، بلکه سفری پیوسته برای رشد فردی و مالی است. درک این مفهوم برای بسیاری از ما سخت است. هر چه باشد، در سراسر زندگی به ما یاد داده اند که پول درآوردن یعنی اینکه تا می توانی پول جمع کنی. عده ای می گوید: «پول، خوشبختی نمی آورد.» راستش را بخواهید این مضحک ترین جمله ای است که در عمرم شنیده ام. درست است که خوشبختی را نمی توان با پول خرید ولی پول به شما آسایشی می دهد که دیگر مجبور نباشید به آن فکر کنید. یادتان باشد، برای پولدار شدن، اول باید باور کنید که شما لایق ثروت هستید. این نکته بسیار ساده ای است ولی خیلی ها آن را نمی فهمند. چون پول را خیلی بزرگ کرده اند. ولی واقعیت این است که پول، فقط پاداش خدمات عرضه شده است.

    باب پراکتور

    سنگ بنای تفکر ثروتمندانه، باور است.

    تفکر فقیرانه، تفکر ثروتمندانه

    در فصل دوم از کتاب موضوع پول نیست، باب پراکتور به دنبال توضیح تناقض هایی در مورد باور پول می رود. از نظر او، درک این تفاوت ها می تواند راه گشای بسیاری از مشکلات باشد. ادامه ماجرا را از زبان نویسنده کتاب می خوانیم:

    شاید شما نیز در درک این موضوع سردرگم شده باشید که: «اگر ثروتمندان به خاطر پول کار نمی کنند و بدون پول گرفتن هم کار نمی کنند، پس به چه دلیل کار می کنند؟» و پاسخ این است: «وقتی حرفه یا تجارتی می یابید که از صمیم قلب دوستش دارید، دیگر فقط کار کردن نیست. این اشتیاقی برای لذت بردن از زندگی است.» افراد موفق، خاص نیستند ولی همه آن ها ویژگی اشتیاق را دارند. آن ها توانی درونی برای حفظ استقامت در خود پرورش داده اند. این کار، آن ها را قادر می سازد تا فراتر از جایی که آدم های معمولی تسلیم می شوند پیش بروند. این طرز فکر ثروتمندانه در عمل است. این به شما نشان می دهد که چگونه ورای دنیای زندگی معمولی یا متوسط را ببینید. خیلی ها تمام زندگی شان را در دروغ «متوسط بودن» می گذرانند. آن ها خود را متقاعد می کنند که آن چنان خاص نیستند تا زندگی ثروتمندانه ای داشته باشند. ولی ظرفیت یادگیری شما نیز مانند دیگران است؛ شاید حتی بیشتر. تنها باید این تصور متوسط بودن را رها کنید، روی پای خود بایستید و بگویید: «من می خواهم و به هر قیمتی انجامش دهم.»

    به جای سیاهی لشکر، نقش اصلی باشید

    ایمان به توانایی خود، موضوعی است که پراکتور در فصل سوم از کتاب موضوع پول نیست به آن می پردازد. عده زیادی با توانایی های بالا در نزدیکی مان زندگی می کنند که ذره ای به خودشان اعتماد ندارند. آن ها خودشان را لایق موفقیت نمی دانند، در صورتی که پیروزی در کنارشان ایستاده است. باب پراکتور می گوید: چه خواهید گفت اگر بگویم شما نیز مانند تمام زنان و مردان بزرگ تاریخ، همان توانایی تغییر دنیا را دارید؟ احتمالا باور نمی کنید؛ اما چرا چنین است؟ جواب در شرطی شدن است. ما تمایل داریم توانایی یا عدم توانایی یک نفر را بر اساس دست آوردهای فعلی او بسنجیم؛ مثلا اگر ضعیف بود نتیجه می گیریم که او همیشه ضعیف و فقیر بوده است. اگر دست آوردهای زندگی شما نشانگر متوسط بودنتان باشد، طبیعی است که فکر کنید همیشه متوسط بوده و خواهید بود. ما این بازی را در ذهنمان انجام می دهیم و بر این اساس نتیجه می گیریم که جایگاهمان کجاست؛ اما نتایج امروز، ابدا کاری به وضعیت آینده شما ندارند. این دو کاملا بی ارتباط هستند. این تصور که شما کمتر از سایر انسان های روی زمین هستید کاملا مضحک است. همه انسان ها توانایی بالقوه یکسانی دارند. تنها تفاوت، همانی است که ما در ذهن خود می پنداریم.

    قانون جاذبه، قانونی ابدی

    توجه داشته باشید که قانون جذب، همیشه در زندگی شما فعال است. این قانون، همیشه بوده و هست. فقط شاید حواستان به آن نباشد. این قانون می گوید که همه چیز در زندگی، توسط افکارمان به سوی ما جذب می شود. قانون جذب، همیشه در حال فعالیت است. هرچه برای ما پیش می آید را – خوب، بد یا بی اهمیت – خودمان بر سر خودمان می آوریم؛ حتی اگر ندانیم چرا. این را گفتم زیرا اغلب از من می پرسند چرا بلاها و اتفاقات بد روی می دهند؟

    به آهنگ زندگی تان گوش دهید

    موضوع پول نیست، بلکه موضوع اصلی، هدف و افکار شما است. این لپ کلام باب پراکتور در فصل چهارم است. درنهایت همه چیز به ریشه خود بازمی گردد و زندگی ما نیز ریشه در افکار و اهدافمان دارد. قسمت های طلایی این فصل را باهم می خوانیم:

    ثروتمندان کارهایی را انجام می دهند که دوست دارند. این را بارها و بارها گفته ام. چرا؟ چون درست است. اگر می خواهید در ردیف آن ها باشید، باید آنچه دوست دارید را با آغوش باز بپذیرید. شما با مجموعه ای از استعدادها به دنیا می آیید که به طور ژنتیکی در ذهنتان قرار دارند. این استعدادها در گذر زندگی، کشف شده و رشد پیدا می کنند. مقصود یا آهنگ زندگی شما آمیخته به این استعدادها است. این آهنگ، چیزی است که شما را از دیگران مجزا کرده و دلیل بودنتان را تعریف می کند. آهنگ زندگی شما مانند یک سیستم راهنما است که اعمال و افکارتان را هدایت می کند تا زندگی مورد علاقه خودتان را بسازید.

    لئو بوسکالیا، استاد دانشگاه و سخنران انگیزشی، معروف به معلم عشق

    استعداد شما، هدیه خداوند به شما است. کاری که با آن انجام می دهید، هدیه شما به خدا است.

    اشتیاق، قابل تقلید نیست

    تقلید، کشنده است. چون شما نمی توانید شور و اشتیاق یک نفر دیگر را تقلید کنید. راز یافتن آهنگ زندگی شما در این است که از اشتیاق خودتان پیروی کنید. به فعالیت هایی فکر کنید که دوست دارید آن ها را انجام دهید. البته بدون در نظر گرفتن اینکه آیا در قبال انجامشان به شما پول می دهند یا خیر. وقتی موفق به یافتن آن اندیشه اصلی که وجودتان را شعله ور می کند بشوید، دیگر صبح ها به زور از خواب بیدار نخواهید شد. بلکه مثل یک فنر از جا خواهید پرید و از کشف آنچه یک روز جدید برایتان خواهد داشت به هیجان خواهید آمد. آهنگ زندگی شما، دلیل اصلی زندگی تان است. باید بدانید که از بیرون نمی آید بلکه فقط آن را در درون خود خواهید یافت.

    بینش زندگی یا آهنگ زندگی؟

    آهنگ زندگی یا مقصود را با بینش اشتباه نگیرید. آهنگ زندگی یعنی رسیدن به قله ای که هرگز تغییر نمی کند. در حالی که ممکن است جدا از راهی که هم اکنون در آن هستید، راه های فراوانی برای صعود از کوه وجود داشته باشد. مردم اغلب می گویند با اینکه آهنگ زندگی خود را هدف قرار داده اند ولی به هر دلیل، حرکت و پیشرفتی در مسیر نداشته اند. آن ها به غلط به این نتیجه رسیده اند که مقصودشان اشتباه است نه مسیری که انتخاب کرده اند. بیشتر اوقات، مقصود درست است این بینش است که نیاز به تغییر دارد. یک ارزیابی سریع نشان می دهد که کدام یک نیاز به اصلاح دارند. برای این منظور، پرسش های زیر را از خودتان بپرسید:

    آیا به ندای دلتان گوش داده و با خودتان صادق بوده اید؟

    آیا مانع از اثر نظرات منفی دیگران بر خود شده اید؟

    آیا مطمئن شده اید که این استعداد های ویژه، شما را به هیجان آورده و پرانرژی کرده اند؟

    اگر پاسختان به همه پرسش های بالا مثبت باشد، بنابراین آهنگ زندگی خود را یافته اید. حالا می دانید که باید توجه خود را به بینشتان متمرکز کرده و راه دیگری برای تحقق رویاهایتان پیدا کنید.

    توهمی به نام مدیریت زمان

    باب پراکتور در فصل پنجم از کتاب موضوع پول نیست نگاهی جنجالی به مفهوم مدیریت زمان می اندازد. او می گوید:

    به نظر من، چیزی به نام مدیریت زمان وجود ندارد. زمان، نیروی ثابتی است که هرگز تغییر نمی کند. نمی توانید آن را بیشتر کنید. فقط می توانید فعالیت های خود را چنان اولویت بندی کنید که مهم ترین ها اول انجام شوند. شاید فکر کنید این همان معنی را دارد ولی فرق بزرگی در آن است. مدیریت زمان، یعنی مرتب کردن فعالیت های شما به طوری که تا حد ممکن در محدوده زمانی که در اختیار دارید جای بگیرند. اولویت بندی یعنی تمرکز بر فعالیت هایی که واقعا اهمیت دارند و نادیده گرفتن یا حتی حذف همیشگی آن ها. اولویت بندی شامل تصمیم گیری درباره تک تک فعالیت ها است به طوری که ببینید آیا ارزشی به زندگی شما می افزایند یا خیر.

    ایلان ماسک

    من تا حالا هیچ کتابی در مورد مدیریت زمان نخوانده ام.

    یک تمرین برای اولویت بندی

    برای شروع اولویت بندی باید یاد بگیرید که هرگونه فعالیت در زندگی را مرتبط با زمان ببینید. اغلب مردم، پول را در ارتباط با زمان نمی بینند در حالی که آن ها به صورت ذاتی به یکدیگر مرتبط هستند. ژوزف ژوران که از رهبران تئوری مدیریت بود اصل ۸۰/۲۰ را مطرح کرد. به نظر او ۸۰ درصد دست آوردهای شما حاصل فقط ۲۰ درصد از تلاش های شما است. وقتی ارزش فعالیت های روزمره خود را برآورد می کنید، این اصل خیلی به دردتان می خورد. به افرادی که سعی می کنند زندگی خود را اولویت بندی کنند تکلیفی می دهم؛ یک روزنگار از تمام فعالیت های روزمره خودتان تهیه کنید و آن ۲۰ درصد مفید را بیابید. وقتی کارهای مهم را پیدا کردید به دیگر فعالیت ها نگاه کنید. این فهرست دوم، فهرستی است که باید کاهش یافته یا حذف شود. اغلب مردم می فهمند که حداقل ۱۰ درصد از فعالیت هایشان بسیار وقت گیر است. باید به اینکه انرژی خود را کجا صرف می کنید خیلی حساس باشید. باید بتوانید روی کارهایی که شما را به اهدافتان می رسانند تمرکز کرده و موفقیت خود را به تعویق نیندازید. هرگاه احساس کردید که وقت کم آورده اید، مسئولیت را پذیرفته و بدانید که مشکل از نبود اولویت بندی است.

    آیا از الگوهایتان خبر دارید؟

     

    پراکتور در فصل ششم از کتاب موضوع پول نیست به سراغ الگوها می رود. او باورها را موشکافی می کند و علت راضی بودن مردم به وضعیت فعلی شان را آشکار می سازد. باقی داستان را از زبان آقای نویسنده می خوانیم:

    از واژه الگو زیاد استفاده می شود. به طوری که خیلی ها معنی واقعی آن را نمی دانند. الگو، مجموعه ای از باورها است که گروهی از مردم به آن پایبند باشند؛ مثلا الگوی داشتن یک شغل سنتی یا آب باریکه در زندگی. هر الگو شامل چند ایده است؛ مثلا در الگوی شغل، ایده هایی مثل: «تحصیلات بهتر، شغل بهتر» یا «باید شغلی داشته باشید تا کماکان عضوی از جامعه باشید» نهفته است.

    سیستم «الف» تا «ب»

    اکثر سیستم های تجاری دنیا، رابطه بین اجرا و سود را همانند رابطه بین علت و معلول می دانند. اگر کار «الف» را انجام بدهی، نتیجه «ب» را خواهی داشت. این منطق، بسیار واضح و به نظر من کاملا غلط است. چون جستجوی شما به دنبال علت یک موضوع، درواقع نه یک عمل بلکه تصمیم است. اگر دوست دارید ثروتمند شوید، اول باید تصمیم به ثروتمند شدن بگیرید. تصمیم، اولین قدم در خلق طرز فکر ثروتمندانه است؛ طرز فکری که نتیجه تصمیم شما را پیش رویتان قرار خواهد داد. قدم دوم، عمل است. فراموش کردن همین نکته ساده، باعث بروز شکست های بی شماری می شود.

    پروژه تبدیل تلاش ناچیز به تلاش ثروت ساز

    ذهن، ایده و تغییر معنای امکان پذیر بودن، موضوع هایی هستند که باب پراکتور در فصل هفتم از کتاب موضوع پول نیست به آن ها می پردازد. بسیاری از ما به دلیل سوتفاهم هایی که در مورد خواستن بیشتر در زندگی مان داریم مدام در حال درجا زدن هستیم. پراکتور می گوید:

    ما در ذهن خود، ایده های دم دستی را به ایده های «امکان پذیر» ترجیح می دهیم و بر همین اساس، هدف هایمان را تعیین می کنیم. سپس گام هایی برمی داریم تا به آن هدف محدود برسیم. ما اهداف ناچیز را تعیین کرده و با تلاش ناچیزی به آن ها می رسیم، سپس اهداف ناچیز بیشتری تعیین کرده و به همین ترتیب ادامه می دهیم. این چیزی است که باعث می شود احساس امنیت کنیم. حقیقت آن است که ما در این الگوی چرخشی گیر افتاده، از پیشرفت کُند خود خسته شده و سردرگم می شویم. چنین رفتاری باعث می شود که در هنگام رویاروی با اهداف بزرگ، به حقیقت امکانشان شک کنیم. آدم هایی که در چنین حالتی هستند باید دوباره اولویت بندی کرده و همه چیزهایی را که انرژی می گیرند و در مقابل نتیجه تقریبا پوچی به آن ها می دهند را از سر راه خود بردارند.

    به کجا چنین شتابان؟

    در فصل های پایانی کتاب موضوع پول نیست، باب پراکتور به دنبال آرامش می گردد. چون معتقد است که زندگی در هیاهو و شتاب، چیزی نیست که ما را به مقصودمان برساند. باب می گوید:

    من در زندگی ام دریافته ام که با آرام گرفتن و هدایت انرژی هایم به همراه تمرکز، می توانم با آرامش و اطمینان خاطر بیشتری زندگی کنم و کارهای بیشتری نیز انجام دهم. وقتی نگرانی و تردید را از زندگی حذف کنید می توانید با آرامش و بی معطلی، گام هایی را ارزیابی کنید که شما را به اهدافتان می رساند. ولی مردم به انجام کارهایی ادامه می دهند که آشفتگی بیشتری به زندگی آن ها وارد می کنند. دلیل آن هم این است که طرز تفکر آن ها فقیرانه است. آن ها تمام انرژی خود را روی چیزی که ندارند متمرکز می کنند و به همین ترتیب، بازهم از همان چیز نصیبشان می شود؛ یعنی نداری و کمبود.

    آلبرت انیشتین

    آرامش با زور حاصل نمی شود، تنها درک بهتر است که می تواند به آرامش منجر شود.

    به جای تقلید کردن، الهام بگیرید

    امروزه جزئیات کسل کننده زندگی آدم های مشهور به اراجیفی تبدیل شده که نقل مجلس رسانه ها گشته اند. این جزئیات، هر چه بحث برانگیزتر و عجیب و غریب تر باشد، توجه بیشتری به خود جلب می کنند. عوام با تقلید کورکورانه از زندگی آن ها، استرس و پریشانی فراوانی به زندگی خود وارد می کنند. اگر به دنبال ثروت هستید، نباید وارد این مقولات بشوید. باید نکته سنجی را بیاموزید که شامل ارزیابی و شناسایی الگوهای موجود شما می شود. باید بررسی کنید که کدام یک از الگوهایتان به درد شما می خورند و کدام یک سد راهتان گشته اند.

    از صدای سخن عشق، ندیدم خوش تر…

    فصل پایانی از کتاب موضوع پول نیست به سراغ عشق و بخشش می رود. پراکتور معتقد است که برای ثروتمند شدن باید با استفاده از نیروی عشق، یک تیم ثروت برای خودتان بسازید. او معتقد است که:

    هر یک از اطرافیان شما دانش خاصی دارند. این دانش می تواند شما را در رسیدن به ثروت، یاری دهد. با ساخت اعتماد از طریق روابط سالم می توانید به دانش آن ها دسترسی یافته و سود دوطرفه داشته باشید. در حالی که تیم ثروت خودتان را راه اندازی می کنید، افرادی را خواهید یافت که حاضر هستند وقتشان را با پول یا مهارت های شما مبادله کنند. اهرم زمان یا دو سر سود، وضعیت برنده-برنده را برای همه طرف های درگیر ایجاد می کند. به یاد داشته باشید که ارتباط، تعادل ظریفی میان صحبت کردن موثر و گوش دادن کامل است. وقتی پایه ارتباط بر صداقت، احترام و نیت خیر باشد، هر طرف احساس می کند که مقبول و ارزشمند است.

    نیم نگاهی بر آنچه باهم از کتاب موضوع پول نیست خواندیم:

    تنها فرق شما و یک میلیونر در طرز تفکر شما است.

    آنچه به شما شور و اشتیاق می دهد را یافته و از آن اشتیاق برای تحقق رویاهایتان استفاده کنید.

    از مقایسه دست آوردهای خودتان با دیگران دست بکشید. دست آوردهای امروز شما هیچ ربطی به آینده ندارند.

    آهنگ زندگی، علت اصلی است. بینش، استراتژی است و اهداف، گام های خاصی هستند که شما را به آنجا خواهند رساند.

    زمان، تنها منبع تمدید نشدنی شما است. پس روی تکالیفی که مهم هستند تمرکز کرده و هر فعالیت را در ارتباط با زمان، اولویت بندی کنید.

    وقتتان را در کنار افرادی بگذرانید که هم فکر شما هستند و برای ثروتمند شدن، ابتدا تصمیمش را بگیرید.

    تغییر واقعی، نیازمند تعهدی محکم و استوار است.

    هرج ومرج را از زندگی خودتان حذف کنید و یاد بگیرید که دست رد به سینه موارد بی اهمیت در زندگی تان بزنید.

    رابطه سازی، کلید ثروت آفرینی است.

    یک معلم تازه

    بعد از مدت ها کتابی خواندم که حرف هایی تازه برای گفتن داشت. کتاب موضوع پول نیست، بسیاری از مهم ترین توصیه های موفقیت را زیر سوال برد. مواردی همچون، برنامه ریزی، تقلید بی چون و چرا از سبک زندگی افراد موفق، افزایش سرعت در انجام کارها و حتی برداشتن گام های کوچک به سمت پیروزی. خب…گاهی بد نیست یک نفر پیدا شود و به طور اساسی بزند زیر کاسه و کوزه مان. شاید راه تغییر زندگی مان، کوچ کردنی جانانه از سرمنزل کنونی باشد. به یاد داشته باشید که زندگی، مسیری برای یکنواختی نیست. باید تنوع را وارد لحظه های زندگی کرد. باید تازه دید، تازه امتحان کرد و تازه موفق شد. شاید بد نباشد که گاهی شجاعتمان را یک کاسه کنیم و دلی به دریای تازگی بزنیم.

    نظر شما چیست؟

    آیا با نکته هایی که باب پراکتور در کتاب موضوع پول نیست بیان کرد، موافق هستید؟ کمی با خودتان فکر کنید، چند تفکر فقیرانه در کنج ذهنتان جا خشک کرده اند؟ آیا می توانید آن ها را با تفکری ثروتمندانه جایگزین کنید؟