درس هایی ارزشمند بدون برچسب قیمت

اشتباهات مالی را تمام ما مرتکب آن ها می شویم. از جریمه دیرکرد کتابخانه تا جریمه پارک، گرفتاری های مالی ما می توانند عذاب آور باشند اما هزینه آن ها برای ما به ندرت صدها میلیون دلار است. همان طور که معلوم می شود، حتی برجسته ترین سرمایه گذاران هم اشتباه محاسباتی دارند و مقروض می شوند. چه اطمینان مفرط باشد یا عملکرد ضعیف اقتصاد، معلوم می شود افرادی که ما جادوگر مالی تصورشان می کنیم هم انسان هستند. در اینجا مایکل باتنیک معدود سرمایه گذاران منتخب را مدنظر قرار داده و ما را در جریان بدترین سرمایه گذاری های آن ها می گذارد. علاوه بر این، به ما نشان می دهد که ما در جایگاه ویژه ای هستیم، با یادگیری از اشتباهات بهترین های این حوزه، بدون اینکه بهای زیانی سنگین را بپردازیم، از خرد به زحمت به دست آمده ی آن ها سود می بریم.

در سرمایه گذاری، روش ها و تکنیک ها مفید هستند اما مصون از خطا نیستند

طبیعت انسان این است که به دنبال توضیح رویدادهای جهان باشد؛ قواعد کوچک کارآمد و فرمول های مرتب که موضوعات را به شکل توضیحات روشن بسته بندی می کنند. متأسفانه برای عملی شدن واقعی این کار، جهان بیش از حد پیچیده است، همان طور که سرمایه گذار افسانه ای، بنجامین گراهام اثبات کرده است، این مسئله خصوصاً درباره سرمایه گذاری صادق است. گراهام شغل مالی بسیار موفقی داشت و نویسنده تأثیرگذارترین کتاب سرمایه گذاری زمان بود: سرمایه گذار هوشمند، که به عقیده وارن بافت افسانه ای «بهترین کتاب درباره سرمایه گذاری است که تاکنون نوشته شده است.» اما مهم ترین اقدام گراهام پیشگامی در تکنیک مالی جدید قوی به نام سرمایه گذاری ارزش بود. در کانون این مفهوم، این مشاهده گراهام قرار دارد که قیمت شرکت بیشتر از ارزش آن نوسان دارد. یعنی هزینه سهم های شرکت (قیمت آن) اغلب ارزش شرکت را بازتاب نمی دهد که ترکیبی از درآمد، دارایی ها و قابلیت آتی است.

پس چرا این تفاوت بین قیمت و ارزش وجود دارد؟ خب، علت آن است که انسان قیمت را تعیین می کند در حالی که کسب و کار ارزش را تعیین می کند و چون انسان بی ثبات تر و احساسی تر از کسب و کار است، قیمت و ارزش ممکن است تفاوت چشمگیری باهم داشته باشند. برای مثال زمانی که گراهام شاهد نزول ارزش گذاری جنرال الکتریک از ۱٫۸۷ میلیارد دلار به ۷۸۴ میلیون دلار در دهه ۱۹۳۰ بود، متوجه شد که آن سال هیچ اتفاق فاجعه باری برای دارایی های این شرکت، کارمندان یا درآمدش نیفتاده بود، تنها خوش بینی و بدبینی سرمایه گذار بود که به این تغییرات جهت می داد. اما حتی بنجامین گراهام هم نمی توانست فرمولی برای غلبه بر بازار فراهم کند، و فلسفه اش تقریباً باعث نابودی او طی رکود بزرگ بود. او پس از مشاهده افزایش سریع قیمت ها طی دهه ۱۹۲۰، حس کرد قیمت و ارزش اصلاً هماهنگی ندارند. به همین دلیل تصمیم گرفت برخلاف بازار شرط ببندد، و افت قیمت ها را پیش بینی کند. حق با او بود فقط اینکه قضاوت او درباره میزان افت اشتباه بود. تا ۱۹۳۰ بازار سهام شکست خورده بود. گراهام با این فرض که بدترین اتفاق هم افتاده بود، یک بار دیگر سرمایه گذاری زیاد را آغاز کرد. اما قیمت ها همچنان در حال افت بود و بازار تا ۱۹۳۲ به کمترین حد واقعی خود نمی رسید؛ تا آن زمان موجودی گراهام ۷۰ درصد ارزش خود را از دست داده بود. تجاربی نظیر تجربه گراهام اثبات می کند که هیچ قانون سفت و سختی و قطعاً هیچ فرمول جادویی در سرمایه گذاری وجود ندارد. آگاهی از ارزش مهم است اما خود را برده ی آن نکنید. امکان ارزان شدن چیز ارزان همیشه وجود دارد.

ناکامی در مدیریت ریسک، مهلک است حتی برای سرمایه گذاران فصلی

این اصل مشهور سرمایه گذاری «ارزان بخر، گران بفروش» به دلیلی ماندگار شده است؛ این اصل یکی از پیچیده ترین صنایع پیرامون آن را با منطقی درست ساده می کند. اما عجیب اینکه کسی که آن را ابداع کرد، میلی غیرمنطقی به ریسک داشت. جسی لیورمور در سال ۱۸۷۷ در ماساچوست متولد شد. او در ۲۳ سالگی به نیویورک نقل مکان کرد و دلال بورس شد و در آنجا در هفته اول کاری ۵۰۰۰۰ دلار به دست آورد. اوضاع خوب پیش می رفت اما خیلی زود لیورمور اشتباه محاسباتی مهلکی کرد و این آخرین اشتباهش نبود. در ۱۹۰۱ لیورمور ۱۰۰۰ سهم فولاد ایالات متحده و ۱۰۰۰ سهم راه آهن سانتافه را استقراضی فروخت. در اصطلاحات سرمایه گذاری، فروش استقراضی متضاد خرید است: شما افت قیمت فعلی سهام را پیش بینی می کنید و هدفتان به جیب زدن تفاوت آن است. این تاکتیک پرریسکی است؛ در صورت افزایش قیمت سهم ها، پول از دست خواهید داد. قیمت سهم های لیورمور افزایش یافت. او در این دو معامله حدود ۵۰۰۰۰ دلار، یعنی کل دارایی اش را از دست داد.

درواقع از ورشکستگی هم بدتر بود او ۵۰۰ دلار به کارفرماهایش مقروض شد! اما کار جسی لیورمور هنوز تمام نشده بود. لیورمور بعد از کار برای بازپرداخت بدهی اش به نیویورک برگشت تا معاملات قماری خود را آغاز کند. چند دهه آتی دوران پرآشوبی بود و این تاجر باوجود استعداد و البته نواقصش میلیون ها دلار به دست آورد و از دست داد. با این همه افت سال ۱۹۲۹ محیطی عالی برای فروش استقراضی پدید آورد که مناسب لیورمور طبیعتاً شکاک بود. خیلی زود ثروتی گردآورد که امروز ارزش آن ۱٫۴ میلیارد دلار است.

لیورمور یکی از ثروتمندترین افراد جهان بود اما این عالی ترین حد او بود

زمانی که بازار سهام در سال ۱۹۳۲ به پایین ترین حد خود رسید، آنچنان به غایت خود رسیده بود که برگشتی اصلاحی محتمل به نظر می رسید. درواقع روزهای بعد بازار بزرگ ترین برگشت خود در تاریخ را تجربه کرد. میانگین صنعتی داو جونز که شاخص مهم بازار سهام است، در ۴۲ روز افزایش ناگهانی ۹۳ درصدی داشت. اما مشکلی وجود داشت: لیورمور سرمایه خود را روی ضررهای بیشتر شرط بسته بود. سرمایه اش بر باد رفته بود. چند روز بعد تصمیم گرفت شرط هایش را معکوس کند و امیدوار بود سهام افزایش بیشتری یابد. این اتفاق نیفتاد. جسی لیورمور پس از دست و پنجه نرم کردن با فقر در چند سال بعد، در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۰ خودکشی کرد. جسی لیورمور منبعی برای سخنان حکیمانه مالی است اما او چندین بار با ناکامی در مدیریت ریسک، خود را ورشکسته کرد. پس مهم ترین راهبرد مدیریت ریسک شما چیست؟ تنوع بخشی.

سرمایه گذاری های متمرکز کار پر ریسکی هستند

تصور کنید اندوخته ای را پنهان کرده اید. می دانید سرمایه گذاری روی آن کار مخاطره آمیزی است اما در هر حال می خواهید امتحانش کنید. پولتان را بین ده سهام تقسیم می کنید اما خیلی زود یکی از آن ها به صفر می رسد و ۱۰ درصد سرمایه خود را از دست می دهید. اما اگر سرمایه گذاری خود را بین ۱۰۰ شرکت تقسیم می کردید، تنها یک درصد را از دست می دادید. این یعنی تنوع بخشی: راهبردی که صندوق سکویا باید توجه بیشتری به آن می کرد. سکویا که یکی از موفق ترین شرکت های سرمایه گذاری زمان است، سرمایه گذاری های بلندمدت و بزرگ مقیاس را ترجیح می دهد. این اولویت دادن به جایگاه های قوی دقیقا نقطه مقابل تنوع بخشی است اما این کار بسیار مؤثر واقع شده است: سرمایه گذاری ۱۰۰۰۰ دلاری روی سکویا در جولای ۱۹۷۰، امروز ارزش ۴ میلیون دلاری دارد. اما در سال ۲۰۱۰ این صندوق سهامدارانش را با خریدی بدفرجام آشنا کرد: سهام شرکت دارویی والینت. در ۲۸ آوریل ۲۰۱۰، سکویا خرید سهام والینت را با ۱۶ دلار آغاز کرد. تا پایان سال قیمت شرکت تا ۷۰ درصد صعود داشت. سال بعد هم سال مبارکی بود:

والینت در سه ماهه اول ۷۶ درصد کسب کرد و به بزرگ ترین دارایی این صندوق بدل شد. اوضاع خوب به نظر می رسید اما فاجعه مالی همان دور و بر بود. سکویا شرکت والینت را برای سهامدارانش شرکتی توصیف کرد که در پژوهش و توسعه (R&D) میانبر می زند اما سرمایه گذاری زیادی روی نیروی فروشش می کند. این امر ممکن است زیرکانه از هزینه ها بکاهد اما واقعیت بسیار دغلکارانه تر است: والینت در پژوهش و توسعه خست به خرج می داد چون مدل کسب و کارش حول محور خرید داروهای موجود و بالابردن قیمت های آن ها می چرخید. فقط خرید Medicis در سال ۲۰۱۳ توسط والینت را در نظر بگیرید شرکتی که برای افراد درمعرض مسمومیت سرب، درمان ابداع کرد. قبل از خرید، هزینه این دارو برای ارائه دهندگان خدمات درمانی ۹۵۰ دلار بود. در عرض یک شب این قیمت به ۲۷۰۰۰ دلار رسید. والینت به دلیل رویدادهایی از این دست، بیش از پیش با هجمه رسانه ها روبرو شد. زمانی که هیلاری کلینتون، نامزد ریاست جمهوری، قول جلوگیری از شکاف قیمتی در صنایع دارویی را داد، سهام والینت ۳۱ درصد کاهش یافت. یک ماه بعد، موسسه پژوهشی سیترون گزارشی منتشر و والینت را به تقلب حسابداری متهم کرد. سهام ۱۹ درصد دیگر سقوط کرد. این سقوط ناگهانی برای سکویا فاجعه بود. آن ها خیلی زود جایگاه خود را به طور کامل فروختند (بزرگ ترین دارایی شرکت) و متحمل زیان ۹۰ درصدی شدند. در عرض چند ماه دارایی های شرکت از ۹ میلیارد دلار به کمتر از ۵ میلیارد دلار تنزل یافت. درسی که باید از این حادثه گرفت این است که دارایی های متمرکز می توانند به سرعت دارایی افزایی کنند و به همان سرعت آن را از بین ببرند.

زمانی که بحث معاملات تجاری مطرح می شود، احساسات می توانند بر قضاوت های ما سایه بیندازند

مارک تواین یکی از رمان نویسان بزرگ آمریکاست. او سبک نوشتار گزنده اش را با شوخ طبعی کنایه آمیز و توان انتقال احساسات زیاد ترکیب کرد. او مانند بسیاری از رمان نویسان در هر کاری که انجام می داد، شور و احساس را به منطق اولویت می داد. در سال ۱۸۹۳ او نوشت، «وقتی عشق را صید می کنید، طعمه باید قلبتان باشد نه مغزتان». قطعاً نصیحت خوبی است اما با این ذهن احشایی، به سختی می توان به کسی فکر کرد که بیشتر از او برای سرمایه گذاری نامناسب باشد. با این وجود این دقیقا همان چیزی است که او در اوقات فراغتش به دنبال آن بود. تواین مدام در جستجوی «کار بزرگ بعدی» بود تا در زندگی ما انقلاب ایجاد کند. او در زمان خودش دارایی اش را صرف سرمایه گذاری روی کارهای نشدنی کرد اما به طور خاص شیفته ی مخترعان و ابزارهایشان بود. برای مثال در دهه ۱۸۷۰ این نویسنده ۴۲۰۰۰ دلار (حدود ۹۵۳۰۰۰ دلار به پول امروز) روی فرایند تکنولوژیکی جدیدی به نام کالوتایپ سرمایه گذاری کرد.

چارلز اسنایدر مخترع ادعا کرد که این اختراع با ساده و موثرکردن این فرایندها، صنعت تصویرسازی و حکاکی را دستخوش تغییر می کند، و تواین نیز متقاعد شد. او برای اسنایدر حقوق تعیین کرد و حتی بودجه کارگاهی در منهتن را بدون توافق بر سر مهلت انجام کار، تأمین کرد. اما کالوتایپ بی فایده و اسنایدر متقلب بود و تواین در این مرحله پشیزی دریافت نکرد، اشتباه فاحش تواین هنوز درراه بود. تواین که هنوز زخم ضررهای روزافزون را داشت و اوقاتش از دست مخترعان تلخ بود، فرصتی طلایی را رد کرد: تلفن. تواین از سوی دوستش ژنرال جوزف رُزوِل برای شنیدن سخنان مخترع جوانی به نام الکساندر گراهام بل دعوت شد. به گفته تواین، بل سخنرانی مؤثری پر از شور و شوق برای محصول جدیدش کرد. اما او همچنان آن را رد می کرد. تواین گفت او «دیگر کاری با این سرمایه گذاری پرخطر ندارد.» بل با شنیدن این حرف حتی سهامی باقیمتی نازل به تواین پیشنهاد کرد. پاسخ تواین؟ او این سهام را با هر قیمتی نمی خواست! مشکل این بود که تواین مردی احساساتی و وابسته به سرمایه گذاری هایش بود. زمانی که این سرمایه گذاری ها به شکست برخوردند، آزرده شد که همین موجب تارشدن تفکر منطقی او برای سرمایه گذاری های آتی شد. اما چه می شد اگر تواین قبل از امضای سند، محدودیت های سفت و سختی برای آنچه آماده سرمایه گذاری در آن بود، تعیین می کرد؟ با این همه، روشی اثبات شده برای پرهیز از تصمیم های عجولانه، تصمیم گیری درباره میزان ضرر موردنظر شما قبل از سرمایه گذاری است. با این روش، منطق (نه ترس) به تصمیم های تجاری شما جهت می دهد.

تاجران نباید هرگز توانایی های خود را زیاد برآورد کنند

آیا زمانی که بچه مدرسه ای بودید امتحانی داده اید که به ردشدن خود در آن مطمئن بودید، اما در پایان نمره خوبی گرفتید؟ اگر این طور است احتمالاً حس خوبی به توانایی های خود داشتید و شاید حتی تشویق شدید که درس خواندن را کنار بگذارید! گرچه یک امکان که احتمالاً آن را مدنظر قرار ندادید این است که آن آزمون به شکل نامعمولی ساده بود درست همان طور که در تحسین جری تسای این نکته در نظر گرفته نشده بود که دهه ۱۹۶۰ دهه آسانی برای سرمایه گذاری بود. جری تسای قبل از اینکه ۳۰ سالش شود، مدیر شرکت Fidelity Capital Fund بود. شخصیت او سرشار از اعتماد به نفس بود؛ دورنمای جذاب مالی در دهه ۱۹۶۰ و اولین مدیر مشهور صندوق. سبک سرمایه گذاری متهورانه او شامل اجرای معاملات به سرعت نور بود اغلب غریزی و کاملاً برنامه ریزی شده. با این وجود مهم تر از تمام این ها، او مفید و مؤثر بود:

از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۵، تسای سود سالانه ۲۹۶ درصدی به ارمغان آورد. او را قهرمان می نامیدند و او در سال ۱۹۶۵ Fidelity را ترک کرد تا کار صندوق خود را آغاز کند: صندوق منهتن. ازاینجا، ستاره تسای رو به افول رفت. صندوق منهتن ۲٫۵ میلیون از سهام شرکت را به کارشناسان مالی اختصاص می داد – اما شهرت تسای فراتر از جهان مالی منتشر شده بود. تقاضا ده برابر بیشتر از انتظار بود: صندوق منهتن درمجموع ۲۷ میلیون سهم صادر کرد و ۲۴۷ میلیون دلار به سرمایه افزود. این بزرگ ترین پیشنهاد برای یک شرکت سرمایه گذاری بود. زمان توسعه اقتصادی عظیم بود: سختی های پس از جنگ به پایان رسیده بود و بسیاری از شرکت های فناوری اولیه در حال رونق بودند. بین سال های ۱۹۶۴ و ۱۹۶۸، درآمد آی بی ام و زیراکس به ترتیب تا ۸۸ و ۱۷۱ درصد رشد داشت. خود تسای از نسلی از سرمایه گذاران بود که فقط رشد و فراوانی فوق العاده را می شناختند.

در دهه ۱۹۶۰ سهام رشدی استثنایی داشت و همین امر موجب اطمینان بیش از حد تسای به توانایی های خود شد. اما سقوط قیمتی ۱۹۷۰-۱۹۶۹ همان دور و بر بود و زمانی که رسید، او کاملاً ناشیانه عمل کرد. فقط سرمایه گذاری های صندوق منهتن در National Students Marketing را در نظر بگیرید. تسای سهامی به ارزش ۵ میلیون دلار را به بهای هر یک ۱۴۳ دلار خرید و هفت ماه بعد شاهد تنزل آن تا ۳٫۵۰ دلار بود. سبک مسلسلی سرمایه گذاری تسای مناسب رکود و عواقب بعدی آن نبود جو جدید به درد تجارت های صبور بلندمدت می خورد. در ۱۹۶۹ صندوق منهتن بین ۳۰۵ صندوق رتبه ۲۹۹ را به دست آورد و سرمایه گذاران دسته دسته آن را ترک کردند. تسای در حال بازی بدون بردی بود. او توانایی شخصی خود را در زمان رشد مالی زیاد، بیش از حد برآورد کرد و به هنگام بدل شدن تجارت سریع به کاری بدون سود، بهای آن را پرداخت. به خاطر داشته باشید: موج در حال صعود تمام قایق ها را بالا می برد، پس این فرض که قایق شما به طور خاص شناور است، اشتباه است!

اطمینان مفرط حتی برای بهترین سرمایه گذاران هزینه میلیون دلاری به بارآورده است

تصور کنید در بازی فوتبال هستید. برای افزودن به درام داستان، تصمیم می گیرید روی نتیجه شرط ببندید. اما کار سختی است، ظاهراً هر دو تیم مهارت یکسانی دارند. گرچه به محض شرط بندی شما بلافاصله به انتخاب خود مطمئن می شوید. ناگهان هواداری به شما می رسد و پیشنهاد می کند فیش شرط بندی شما را بخرد به بهایی بیشتر از شرط شما. آیا این کار را انجام می دهید؟ خب، طبق نظر چند روان شناس، احتمالاً این کار را نمی کنید. در مقاله مشهور سال ۱۹۹۱، پژوهشگرانی نظیر کانمان، کنچ و تالر چیزی را توصیف کردند که آن را تأثیر مالکیت می نامیدند. استدلال این فرضیه این است که ما صرفاً به این دلیل که مالک چیزی هستیم، ارزش بیشتری را به آن نسبت می دهیم. اما این بدین معنی نیست که دارایی های ما ذاتاً جذاب هستند فقط کنارگذاشتن آن ها سخت تر است. این امر دو نکته مهم را روشن می کند: اول اینکه تفکر عینی زمانی از بین می رود که ما مالک چیزی هستیم؛ دوم اینکه اعتماد به نفس ما به محض تصمیم گیری، افزایش می یابد. همینجاست که ما قربانی اطمینان مفرط می شویم.

می توانید از وارن بافت بپرسید که شاید مشهورترین سرمایه گذار زمان باشد. بافت سابقه درخشانی دارد. بین سال های ۱۹۵۷ و ۱۹۶۹، «اوراکل اوماها» مدیر شرکتی بود که سود ۲۶۱۰ درصدی داشت. در سال ۱۹۷۲ بافت و شرکتش، Berkshire Hathaway، شرکت See’s Candy را به ازای ۳۰ میلیون دلار خریدند. از آن پس این شرکت ۱٫۹ میلیارد دلار درآمد پیش از مالیات داشته است! تا سال ۱۹۹۳ بافت فهرستی طولانی از داستان های موفقیت داشت. در اوج بود و سرشار از اعتماد به نفس اما بزرگ ترین اشتباه او همان دور و بر بود. آن سال برکشایر شرکت کفش دکستر را به قیمت ۴۳۳ میلیون دلار خرید. دکستر تولیدکننده ای مستقر در آمریکا بود و بافت کاملاً به آن اطمینان داشت. او به سهامداران برکشایر نوشت، «می توان به شما اطمینان بدهم که دکستر به چیز اضافه ای نیاز ندارد یکی از بهترین شرکت های مدیریت شده ای است که من و چارلی در عمر کسب و کارمان دیده ایم». این سرمایه گذار افسانه ای آن قدر شیفته ی خرید جدیدش شده بود که متوجه بادهای تغییر در اطراف این صنعت نشد. درست پنج سال بعد دکستر سقوط آزاد کرد. ظهور کانون های تولیدی نظیر چین و تایوان، بازار داخلی کفش در ایالات متحده را فلج کرد. تا ۱۹۹۹ درآمد دکستر ۱۸ درصد افت داشت. این شرکت در سال ۲۰۰۱ به تولید کفش در ایالات متحده پایان داد و برکشایر این شرکت را در دیگر شرکت های کفش خود ادغام کرد. بافت در حال انجام معاملات موفق بود و نتوانست حواسش را جمع کند. حتی بهترین های جهان هم مرکتب خطا می شوند.

کاهش خطاهای غیرضروری برای موفقیت سرمایه گذاری حیاتی است

مسابقه شطرنج بین استادان بزرگ اتفاقی استثنایی است؛ درس رفتار، دقت و زمان بندی در محضر استاد. البته استادان بزرگ تکنیک های استادانه را به کار می گیرند و مهم تر از آن مهره ها را طوری هماهنگ می کنند که نقاط آسیب پذیری آن ها را پوشش دهند و حریف را مجبور به ارتکاب اشتباه کنند. این وضعیت شطرنج در امور مالی نیز صادق است. ایده اصلی این است که حرفه ای ها در هر بازی به ندرت خطاهای غیرضروری مرتکب می شوند سرنوشت آن ها را معمولاً خطاهایی رقم می زنند که موقعیت به آن ها تحمیل می کند. درمقابل، نتیجه مسابقات مبتدیان را خطاهای اجتناب پذیر خودشان تعیین می کند. مبتدیان نباید روی نکات برد تمرکز کنند آن ها باید روی نکات نباختن تمرکز کنند. اما حتی حرفه ای ها نیز گاهی مرتکب خطاهای غیرضروری می شوند. استنلی دروکن میلر را در نظر بگیرید.

پس از مدیریت موفق صندوق سرمایه گذاری خود، Duquesne Capital Management، دروکن میلر در سال ۱۹۸۸ به مدیریت ارشد پورتفولیو برای صندوق کوانتوم جورج سوروس منصوب شد. دروکن میلر در آنجا پیشرفت کرد: در چهار سال اول فعالیتش، رشد سالانه هرگز به زیر ۲۴ درصد افت نکرد که اغلب به دلیل شناخت قوی وی از اقتصاد جهان و ارزهای خارجی بود. با این حال در سال ۱۹۹۹ دروکن میلر ریسک کرد و در خارج از حیطه تخصص خود دست به فعالیت زد و زنجیره ای از خطاهای غیرضروری را مرتکب شد. سهام tech در حال صعود شهابی خود در آن سال بود. با این حال دروکن میلر معتقد بود آن ها بیش از حد ارزش گذاری شده اند. او چنان به این مسئله مطمئن بود که ۲۰۰ میلیون دلار سرمایه کوانتوم را روی افت قیمت شرط بست، البته استثنائا این اتفاق نیفتاد. درعوض قیمت این سهام گران بیشتر شد و خیلی زود کوانتوم در آن سال ۱۸ درصد نزول یافت. دروکن میلر که تصمیم گرفته بود تماس خود را با بازار قطع کند، دو کارمند جوان آشنا به فناوری را استخدام کرد و به تخصص خود برگشت ارزهای خارجی. اما او نمی توانست مدت زیادی از سهام tech دور بماند. پس از اینکه دروکن میلر سرمایه گذاری عمده ای به یورو کرد و تازه متوجه تنزل ارزش آن شد، به کارمندان جدیدش رشک برد که همچنان در حال به جیب زدن پول های سهام tech بودند. او که نمی خواست تحت الشعاع این مسئله قرار بگیرد، ۶۰۰ میلیون دلار روی شرکت شبکه سازی VeriSign سرمایه گذاری کرد. اما حباب tech در شرف ترکیدن بود و دروکن میلر با سوراخی به بزرگی نیم میلیارد دلار در جیبش باقی می ماند. تا می ۲۰۰۲، ارزش VeriSign تنها ۱٫۵ درصد اوج ارزشش بود. از غفلت از حوزه تخصصیش گرفته تا تسلیم شدنش در برابر ترس حذف شدن، دروکن میلر خطر خطاهای غیرضروری را نشان داد و اینکه چرا ما باید روی ریشه کنی آن ها تمرکز کنیم نه دویدن دنبال بُردهای بزرگمان.

سرمایه گذاران باید در طول مسیر، زیان های بزرگ را متحمل شوند

آیا تا به حال به تاریخچه قیمت سهام آمازون توجه کرده اید؟ اگر پاسخ شما مثبت است، احتمالاً خود را ملامت کرده اید که چرا متوجه این غول خفته نبوده اید که جهان را تغییر می دهد. گذشته از این، سرمایه گذاری اولیه ی ۱۰۰۰ دلاری، امروز ۳۸۷۰۰۰ دلار نصیب شما می کرد! اما این تفکر مضر است و قدرت فوق بشری موردنیاز برای حفظ سهام آمازون را پنهان می کند. این سهام در سه موقعیت جداگانه، به دونیم شد. این اتفاق برای فردی غیرحرفه ای در حوزه مالی نیفتاد: ضررهای کوتاه مدت تصمیم سرمایه گذاران فصلی را نیز می آزمایند، ازجمله افرادی نظیر چارلی مانگر. مانگر بیشتر به عنوان شریک طولانی مدت وارن بافت و نایب رئیس Berkshire Hathaway مشهور است. او تفکر چالش برانگیزی دارد که با وارونه کردن مسائل و مهندسی معکوس مشکلات، رشد می کند. این هوشمندی در کنار درایت وی موجب شهرت او به خاطر جملات قصار شوخ طبعانه اش یا “Mungerisms” شده اند. برای مثال «تنها چیزی که می خواهم بدانم این است که قرار است کجا بمیرم تا هرگز به آنجا نروم.» اما نبوغ مانگر او را از سقوط مالی ناگهانی نجات نداد. در سال ۱۹۷۴ به کار تنوع بخشید و ۶۱ درصد صندوقش را روی Blue Chip Stamps سرمایه گذاری کرد – شرکتی که توکن های وفاداری معاوضه شدنی با کالاهای مصرفی تولید می کند. اما خیلی زود با وقوع رکود اقتصادی، شرکت های تولیدکننده کالاهای غیرضروری از پا درآمدند. چنین جایگاه متمرکزی کاملاً نامعقول، و این شرط بندی روی Blue Chip تقریباً مهلک بود: سرمایه گذاری ۱۰۰۰ دلاری در شرکت چارلی مانگر در ژانویه ۱۹۷۳، در ژانویه ۱۹۷۵ تنها ۴۶۷ دلار ارزش داشت. بسیاری از سرمایه گذاران قضاوت او را زیر سؤال بردند و برای جداکردن زیان خودشان از او تقلا کردند. اما چارلی مانگر هنوز شکست نخورده بود، و Blue Chip Stamps هم همین طور. شرکت سرمایه گذاری مانگر سود ۷۳٫۲ درصدی تا دسامبر ۱۹۷۵ را ارسال کرد، و کمی بعد Blue Chip چند شرکت را خرید که به بخشی از دارایی ویژه برکشایر بدل می شدند: Candies، Wesco Financial، و Buffalo Evening News را ببینید. به همین دلیل مانگر پس از دوران فاجعه بار اواسط دهه ۱۹۷۰ قوی تر از پیش بازگشت. از آن پس نور هدایت کننده ی یکی از موفق ترین شرکت های سرمایه گذاری دوران بوده است. سرمایه گذاری چارلی مانگر روی Blue Chip نشان می دهد صبر و خویشتن داری به هنگام سرمایه گذاری بلندمدت چقدر اهمیت دارد. اینکه پورتفولیوها به خاطر عوامل بیرونی نظیر اقتصاد وسیع تر به موفقیت های کلان برسند، امری متداول است و شما باید بتوانید خود را از ضررهای بزرگ موقتی جدا کنید. به خاطر داشته باشید: زمان نفروختن سرمایه گذاری، زمان وحشت پس از افت ارزش است.

خلاصه پایانی

پیام کلیدی این بخش ها:

سرمایه گذاری بازی خطرناکی است – حتی برای بااستعدادترین بازیکنان. اما بامطالعه افراد بزرگ و اشتباهات بزرگ آن ها می توانیم بدون برچسب قیمتی میلیون دلاری، از اشتباهات آن ها سود ببریم. اگر آماتور هستید، باید روی اجتناب از خطاهای غیرضروری تمرکز کنید نه صرف تلاش برای کسب بُردهای بزرگ – و در صورت بُرد، فرونشاندن اطمینان مفرط ضروری است. مهم تر از همه، به دارایی هایتان وابسته نشوید: احساساتی نظیر ترس، خشم، حسادت و طمع بدترین کابوس پورتفولیو شما هستند.

راستی آزمایی انجام دهید و بیش از حد معامله نکنید

اگر در جهان سهام و بورس تازه وارد هستید، باید بدانید که انجام معاملات زیاد یکی از متداول ترین خطاهاست. شما مانند سرمایه گذاری خطرپذیر باید درباره هر شرکتی که قصد سرمایه گذاری در آن را دارید، تحقیقی جامع کنید و از کنارکشیدن نترسید. وارن بافت یک بار پیشنهاد کرد که سرمایه گذاران باید طوری عمل کنند که گویی تنها اجازه انجام ۲۰ معامله را در کل دوران کاری خود دارند. اینگونه شما نهایت احتیاط را به عمل می آورید و روی معاملات باکیفیت متمرکز می شوید.